ثقلین
TasvirShakhesshahidkave14-(

روز عاشورایی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

نگاهم به نیروها بود که بیش‌ترشان حتّی آموزش هم ندیده بودند.از بین‌شان، آموزش دیده و ندیده، چهار گروهان تشکیل دادیم، منتظر شدیم ببینیم محمود چی ...

TasvirShakhesshahidkarimi1-

فرمانه کل منطقه

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

بچّه‌ها را جمع کرده بودم آورده بودم داشتیم از آن‌جا رد می‌شدیم. رفتم توی قرارگاه آب بخورم دیدم شلوغ است. دیدم آن‌جا پر از آدم‌های ...

TasvirShakhesshahidkave13-(

امر به معروف و نهی از منکر

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک روز دیدم دم دکان آقاجان دارد با یک زن بی‌حجاب حرف می‌زند. تند حرف نمی‌زد. حتّی دیدم لبخند به لب دارد.پیش خودم گفتم «یعنی ...

TasvirShakhesshahidkave11-(

کباب بریانی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت «رفته بودم توی جنگل‌های آلواتان، جلوتر از بچّه‌های خودمان، برای شناسایی. برخوردم به تعدادی از کومله‌ها که داشتند گوسفندی را روی آتش بریان ...

TasvirShakhesshahidkave10-(

صداقت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

رفتم به مسؤولین گروه‌های خلبانی گفتم «از بالا دستور داده‌اند نگذاریم کاوه جلودار باشد.»از تجربه‌هاش گفتم و ارزشش برای منطقه کردستان و حفظ امنیت کشور.گفتم ...

TasvirShakhesshahidkave9-(1

نظم و انضباط

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه فرصت نداشت بخوابد. بعد از نماز صبح، اگر حال داشت خوابش نمی‌آمد، می‌آمد توی صبحگاه شرکت می‌کرد می‌ماند. در اوج آن بگومگوها –دقّت می‌کردم ...

TasvirShakhesshahidkave8-(1

تذکر عملی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

رفتم به کاوه گفتم «اگر دوست داری ساختار نظام این‌جا به هم نخورد به این‌ها (کسانی که خودمختار بودند) توصیه کن قوانین ما را هم ...

TasvirShakhesshahidkave7-(1

توپچی کارکشته

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

عملیاتی داشتیم توی منطقه‌ی نیسان گمانم. نیروهامان باید از طرف ارتفاعات حرکت می‌کردند می‌آمدند طرف روستاها. یک ستون هم از توی جاده می‌آمد. گروهک‌ها فهمیده ...

TasvirShakhesshahidkave6-(1

هرگز جوابش نکرد

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه گفت «کی حاضرست برود؟»گفتم «چه کاری هست آن‌جا حالا؟»گفت «فقط باید سر و گوش آب داد دید می‌خواهند چی کار کنند.»نگاهم کرد گفت «به ...

TasvirShakhesshahidkave5-(1

دبیرستانی‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود می‌گفت «باید همه بفهمند کردستان کجاست، دارد چه بلایی سرش می‌آید.» زمانی خیلی نیاز بود نیرو بیاید کردستان. طرحی برای این کار آماده شده ...

TasvirShakhesshahidkave-(1)

عتیقه جمع کن!

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

خانه محمود توی یکی از بلوارهای مشهد بود. آن روز امتحان تاریخ داشتم؛ داشتم از آن‌جا ردّ می‌شدم که دیدم دم در خانه‌اش شلوغ‌ست. بچّه‌هایی ...

TasvirShakhesshahidkave3-(1

توی برف بزرگ شو دخترم

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

بچّه‌اش یک ماه و نیمش بود که آمد دیدش. خنده از لبش نمی‌افتاد. رفت ازش یک عالم عکس انداخت. جورهای مختلف. آن‌قدر دورش گشت که ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

فرمانده خل‌ها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

چاقوکش و فوتبالیست و بامرام و هر چی. حالا دیگر بال و پرش ریخته بود شده بود نظامی. با لباس سبز و پوتین و فانسقه ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

طلسم کردستان

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود کاوه گفت «بیایید طلسم کردستان را بشکنیم.»– چطوری؟– اوّل جاده را تأمین می‌کنیم، بعد به تیپ‌ها و لشکرهایی که زیاد این‌جا را نمی‌شناسند می‌گوییم ...

صفحه 152 از 162« بعدی...102030...150151152153154...160...قبلی »