ثقلین
TasvirShakhesmarfat32

درک حقیقت زندگی

شهید حسن تُرک

از یادداشت‌های شهید است که:مهم‌تر از همه چیز پرداختن به خویشتن است. همگام با فعّالیّت‌های دیگر باید به خود توجّه کنیم. خود را دریابیم. درون‌مان ...

TasvirShakhesmarefat31

دوست دارم از روبه‌رو تیر به من بخورد!

شهید مهدی فریدی

کاش بودی، «مهدی فریدی» را می‌دیدی، چه می‌کرد این فرمانده‌ی دلاور!چه روحیّه‌ای از او می‌گرفتیم.مسئله‌ی شهادت که برایش حل شده بود. می‌گفت: «شکل شهادت برای ...

TasvirShakhesmarefat30

خدایا گناهنم را ببخش

شهید محمّد زاده

لب‌های خشکش از هم باز شد و گفت: «امشب آخرین شب زندگی من است.»به شوخی گفتیم: «مرگ و زندگی دست خداست، تو از کجا می‌دانی؟»با ...

TasvirShakhesmarefat29

زیباترین لحظه‌ی عمر

شهید جعفر قاسمی

شب بود. همه دور هم نشسته بودیم و گرم تعریف. جعفر تازه به مرخصی آمده بود.یکی پرسید: «راستی جعفر چطوری؟ این چه صبریه که خدا ...

TasvirShakhesmarefat27

هیچ وقت از رهبری جدا نشو

شهید سیّد مرتضی حسینی آزاد

در طول چهار سال زندگی مشترکمان، خیلی کم او را می‌دیدم. بیشتر وقت‌ها یا جبهه بود یا تو پایگاه بسیج. بعضی وقت‌ها که فرصتی پیش ...

TasvirShakhesmarefat26

 بدترین نقطه‌ی جبهه، بهترین نقطه است

شهید معلّم کلایی

هیچ وقت ندیدم نسبت به کمبودهای جبهه اعتراض کند. اگر چند روز متوالی، غذا و آب برایمان نمی‌رسید، شکایتی نمی‌کرد. اگر لباس پاره هم به ...

TasvirShakhesmarefat25

یکی ـ دو ساعت دیگر صبر کن

شهید جواد کارگریان

قبل از عملیات والفجر هشت، جواد با صدای زیبایش برای ما دعای کمیل می‌خواند. او در یکی از بخش‌های دعا وقتی به مصیبت محبوبش حضرت ...

TasvirShakhesmarefat24

تنها یک تیر

شهید ناصر کاظمی

یک شب باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم: «ناصر! دوست داری شهید شوی؟»گفت: «بله شهادت را دوست دارم.»پرسیدم: «دوست داری اسیر یا جانباز شوی؟»گفت: «برای جانبازی و ...

TasvirShakhesmarefat23

وقت آمدن، خبر می‌کند

شهید میرقاسم میر حسینی

در خطّ «خیبر» مستقر بودیم. دشمن در چند نوبت از روز به روی این خط آتش زیادی می‌ریخت؛ یکی هنگام صبح، موقع اذان ظهر و ...

TasvirShakhesmarefat22

روزهای آخر

شهید سیّد حسن موسوی

شهید سیّد حسن موسوی مرد با تقوا و رفیق خداوند بود! شب‌ها مرا برای نماز شب بیدار می‌کرد. چند شب همراه او رفتم، هوا خیلی ...

TasvirShakhesmarefat20

دست‌های حنا بسته

شهید شیر علی راشکی

به خاطر دارم شبی شهید راشکی بر دستهایش حنا می‌بست. وقتی دلیل را از او پرسیدم، گفت: «هنگامی که من به شهادت رسیدم و جسدم ...

TasvirShakhesmarefat19

مُهر پرونده

شهید امیر کرمانی

به من می‌گفت: «عمو جلوند».یک روز آمد و گفت: «عمو جلوند دیشب خواب برادر شهیدم را دیدم که یک پرونده توی دستش بود. گفت: «پرونده‌ات ...

TasvirShakhesmarafat18

زمان مرگ

شهید حسین یوسف اللّهی

پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین یوسف اللهی زیر یک ارتفاعی رفته بودیم. (نزدیک گمرک عراق). عراقی‌ها مقاومت می‌کردند. نزدیک ارتفاع که ...

TasvirShakhesmarefat15

اهل یقین

 شهید سیّد هاشم آراسته

این‌بار از ناحیه‌ی گیجگاه مجروح شده بود. به داخل اتاقش که رسیدم، چک‌چک شیر آب توجّهم را جلب کرد. گفت: «داداش! هر قطره آبی که ...

صفحه 51 از 70« بعدی...102030...4950515253...6070...قبلی »