هلال ماه وسط آسمان ایستاده بود و به زمین نور می‌پاشید.

گردان‌های پیاده هم رسیده بودند زیر پای عراقی‌ها. سکوتِ سنگر فرماندهی را شکستم:

«علی آقا، به خدا توی این شب مهتابی عملیّات کردن،‌ اشتباه محض است!»

بی‌محل فقط نیم نگاهی به من کرد.

عصبی‌تر شدم، داد زدم: «عملیّات که توی شب مهتابی نمی‌شود!»

این دفعه اخم و لبخند را با هم قاطی کرد و یک مشت گذاشت وسط سینه‌ام و گفت:

«همه‌ی عملیّات‌ها توی تاریکی محض بوده، این یکی را می‌خواهیم توی مهتاب انجام بدهیم، یعنی ما نمی‌خواهیم، خدا می‌خواهد!»

فردای عملیّات و الفجر ۵ وقتی که گردان‌ها خط عراق را شکستند، فرماندهانشان قسم می‌خوردند که اگر نور ماه نبود، مسیر را گم می‌کردیم و به هدف نمی‌رسیدیم!


منبع: کتاب رسم خوبان ۶٫ معرفت. صفحه‌ی ۹۱/ دلیل،‌ص ۵۸٫