ثقلین
TasvirShakhesshahid339

فرمانده شما هستید؟

شهید حجت‌الله آذرپیکان

محاصره‌ی آبادن توسط دشمن یک طرف و گرمای طاقت‌فرسایی که انگار داشت همه چیز را در خود ذوب می‌کرد، یک طرف. نگاه رزمنده‌ی میانسالی که ...

TasvirShakhesshahid338

مهم ساختن خانه‌ی آخرت است

شهید حمید رضا نوبخت

تا آن‌جا که من اطلاع دارم، ایشان زندگی بسیار ساده‌ای داشت و خیلی هم به این ساده‌زیستی اصرار می‌ورزید. توی گردان هم که بودیم، اگر ...

TasvirShakhesshahid337

دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم

شهید مصطفی چمران

هما جامصطفی سعی می‌کرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. ...

TasvirShakhesshahid332

کنار آن‌ها که دوستشان می‌داشت

شهید حسین خرازی

از یک فرصت کوتاه استفاده کردیم و برای مرخصی به اصفهان آمدیم. مدتی بود با حاجی همسفر نشده بودم. نماز صبح را در مسجد ازنا ...

TasvirShakhesshhaid330

تو که یک دست داری چرا…؟

شهید حسین خرازی

حاج حسین که با سر و روی خاکی از خط برگشته بود و می‌خواست برای شرکت در جلسه به قرارگاه برود، ناچار بود سر وصورت ...

TasvirShakhesbasiraT14

سر منشأ تمام خطاها

شهید سید محسن زرنگ‌زاده

«سیّد»  اگرچه نوجوانی بیش نبود، اما از همان نوجوانی هیچ علاقه‌ای به دنیا نداشت و وابستگی به آن را سرچشه‌ی تمامی لغزش‌های آدمی می‌دید. یکی ...

TasvirShakhesshahid329

پوتین پاره!

شهید مهدی باکری

یک بار دیگر آمد تدارکات لشکر، دیدم پوتینش پاره است.به یکی از نیروها (محمدوند) گفتم: «شماره‌ی پوتین آقا مهدی چند است؟»گفت: «گمانم شش.»گفتم: «یک جفت ...

TasvirShakhesshahid326

من حقوقم را گرفته‌ام

شهید مهدی باکری

به مهدی وقتی شهردار ارومیه بود، گفتم: «تو الان دیگر ازدواج کرده‌ای، احتیاج داری، لااقل بگذار حقوقت را حساب کنیم بروی از حسابداری…»گفت: «من حقوقم ...

TasvirShakhesshahid324

بالا شهر

شهید محمد بروجردی

پس از انقلاب با بروجردی به دنبال خانه می‌گشتیم. آن موقع خانه‌ی مصادره‌ای زیاد بود. نشانی یکی از آن خانه‌های مصادره‌ای را گرفتیم. این خانه ...

TasvirShakhesshahid321

ناشناخته

شهید محمد ابراهیم همّت

شبی در یکی از محورها نیمه شب از فرط خستگی داخل چادر بچّه‌های بسیجی می‌شود و تا صبح کنار آن‌ها می‌خوابد. صبح وقتی بچّه‌های لشکر ...

TasvirShakhesvarzesh2

پرده‌های طاغوتی

شهید عبدالمهدی مغفوری

بعد از ازدواج خانه‌ای اجاره کردیم. روزی که قرار شد جهیزیه‌ام را ببرم، گفت: این همه وسیله را برای چی می‌خواهی؟اصرار داشت که وسایل زیاد ...

TasvirShakhesshahid320

 مثل سرباز

شهید مسعود منفرد نیاکی

روزی یک نامه‌ی رمزی از قرارگاه رده‌ی بالاتر به لشکر ابلاغ شد. یادم می‌آید تیرماه بود و ساعت ۳ بعد از ظهر. گرمای طاقت‌فرسا همه ...

TasvirShakhesshahid319

نه همین لباس زیباست، نشان آدمیّت

شهید عباس بابایی

شهید بابایی بیشتر وقت‌ها سرش را با نمره‌ی چهار ماشین می‌کرد. این موضوع علاوه بر وضعیت ظاهری و نوع لباسی که به تن می‌کرد، باعث ...

TasvirShakhesshahid316

با این پوتین‌ها احساس راحتی می‌کنم!

شهید عباس بابایی

در طول جنگ تحمیلی، مدتی مسؤولین پشتیبانی و تدارکات (مارون یک) دزفول را به عهده داشتم. چند باری تیمسار بابایی را در لباس بسیجی در ...

صفحه 36 از 59« بعدی...102030...3435363738...50...قبلی »