به پای آسیبدیدهی من دست نزد
شهید ابراهیم هادیمسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاههابود. ابراهیم همهی حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد.به نیمهنهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. ...
مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاههابود. ابراهیم همهی حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد.به نیمهنهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. ...
غضروفهای شکستهی گوشها، عضلات پُر و قوی گردن، زیر بغلهای پُر و برآمده و همچنین رانهای عضلانی. ضمن اینکه از حیث قد و قواره، خیلی ...
چه همان موقع که در جبهه با هم بودیم و چه بعدها در ستاد، ورزشش ترک نمیشد. یادم هست در کردستان بودیم. بالای کوههای مشرف ...
آمده بود شهر. هوای گودِ زورخانه را کرد. شد میاندار. با ضرب آهنگ پا و دست او همه میل گرفتند.یکی از آن جماعت که وصف ...
فرماندهی گردان اطلاعات و عملیّات ما فردی بود به نام شهید علی چیتساز. بچّهی همدان و پهلوان گود زورخانه و باستانیکار بود. سیمای زیبایی داشت. ...
آمدیم مرخصی.گفت: «برویم زندان شهر.»زندانیها آوازهاش را شنیده بودند. دعوتش کردند به ورزش باستانی.علی آقا هم رفت وسط گود و شد میاندار.تن همه که توی ...
غروب با بچّههای جدید، فوتبالی زدیم و صفایی کردیم. شب پس از شام، برادر کزازی را دعوت کرده بودند. این فرد به حدی ساده و ...
بین دو نیمه، نشسته بودند دور هم.ـ «پاشید بریم جبهه، ماندید اینجا چی کار؟ توپ بازی؟!»هر دفعه میآمد مرخصی، دو ـ سه روز بیشتر نمیماند؛ ...
پایش یکجا بند نمیشد. از این روستا به آن روستا تیم آموزشی را میبرد و به اهالی اموزش نظامی میداد. اسلحهشناسی میگفت. تاکتیک درس میداد. ...
فوتبال که بازی میکردیم، رضا خط حملهمان بود. به او می گفتیم «پا طلایی.» تا تنگ غروب بازی میکردیم. اصلاً هم سیر نمیشدیم. اذان مغرب ...
مغازهی کوچکی داشتم که بازیکنان تیم فوتبال هر روز آنجا جمع میشدند. ناصر کاظمی همیشه در میان جمع حضور داشت و باهم بودیم. تا اینکه ...
شهید سیّد علی اکبر ابوترابی: «در زندان وزارت دفاع، یکی از افسران چترباز عراقی هم، زندانی بود. آن افسر ورزیده دربارهی وضعیت خوب نیروهای عراقی ...
ماه مبارک رمضان بود. قرار شد از چند نفر از بچّههایی که توانایی جسمی خوبی دارند، آزمایش قدرت بدنی گرفته شود تا از هر گروهان ...