عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند
مدح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام؛ شاعر: سیدعباس جوهریعشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند از آب دیدگان، تن خود شستوشو کننداوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذرند در خون دل، تهیّهی ...
عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند از آب دیدگان، تن خود شستوشو کننداوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذرند در خون دل، تهیّهی ...
سخن، هر آن چه که در باب دستهای تو شد نماز بود و به محراب دستهای تو شدحدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق! ...
سقّا به آب، لب ز ادب، آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا، حیا نکردتجدید شود، وضوی نمازِ امامِ عشق بیهوده دست خویش ...
حریم آل علی را ز اشک، آب گرفت عطش ز تشنهلبان، لحظهلحظه تاب گرفتپدر ز علقمه قامت خمیده برمیگشت سکینه آمد و با گریه، راه ...
واحسرتا که یافت به من روزگار، دست وز من گرفت دشمن کافر شعار، دست بیدست و فرق منشق و در دیده تیرکین دیدی چگونه یافت ...
دیگر نداشت ساقی لب تشنه مست، دستیعنی که شسته بود وفا را، ز دست، دست آن مشک تیر خورده به دندان چنان گرفتانگار نیست زخمی و ...
ز آب با جگر تشنه، شست سقّا، دست کشید پا و نداد عاقبت به دریا، دستوجود او، سپر مشک بود و بیم نداشت از این ...
چشمم از اشک پُر و مشک من از آب، تهی است جگرم، غرقه به خون و تنم از تاب، تهی استگفتم از اشک کنم، آتش ...
لب خشکیدهی من ساحل و این دیده چون دریاست میان موج این دریا، جمال دلبرم پیداستقلم، تیر است و جوهر، خون و دفتر، وادی علقم ...
چو دید، تشنهی لبهای خشک او، دریاست به آب، خیره شد و نالهاش ز دل برخاستکه آب! از چه نگردیدی از خجالت، آب؟ تو موج ...
در خیمهگه نیافت چو درمشک آب، آب آن گه سکینه کرد به سقّا، خطاب: آبسیرابتر ز لعل بدخشان چو داشت، لب موج شرر فکند بر ...
جواب رد دادی، خاندان مادریات را که آشکار کنی، غیرت برادریات راعمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟ فرات منتظر است، اقتدار حیدریات راکسی ...
مشک برداشت که سیراب کند، دریا را رفت تا تشنگیاش آب کند، دریا راآب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب ماه میخواست که ...
مشک برداشت که سیراب کند، دریا را رفت تا تشنگیاش آب کند، دریا راآب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب ماه میخواست که ...