عشّاق چون به درگه معشوق، رو کنند
از آب دیدگان، تن خود شست‌وشو کنند

اوّل قدم ز جان و سر خویش بگْذرند
در خون دل، تهیّه‌ی غسل و وضو کنند

از تیغ دوست بر تنشان زخمی ار رسد
آن زخم را ز سوزن مژگان، رفو کنند

هر تیر آب‌دار که آید ز شَست دوست
آن تیر را به سینه‌ی سوزان، فرو کنند

قربان عاشقی! که شهیدان کوی عشق
در روز حشر، رتبه‌ی او آرزو کنند

عبّاس نام‌دار که شاهان روزگار
از خاک کوی او، طلب آبرو کنند

میراب آب بود و لب تشنه، جان سپرد
می‌خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی‌دست مانْد و داد خدا، دست خود به او
آنان که منکرند، بگو روبه‌رو کنند

گر دست او، نه دست خدایی است، پس چرا
از شاه تا گدا، همه رو سوی او کنند؟

درگاه او چو قبله‌ی ارباب حاجت است
«
باب‌الحوائجش» همه جا گفت‌وگو کنند

«ذاکر» برای آن که مسمّی به اسم اوست
امید آن که عاقبتش را، نکو کنند 

 

شاعر: سیدعباس جوهری