استخاره
صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوهآمد به من گفت «روحانیتان کجاست؟»توی گردانمان چند تا داشتیم. یکیشان را صدا زدم آمد.محمود گفت: «حاجی جان! این بار دیگر درماندهام چی کار کنم. ...
آمد به من گفت «روحانیتان کجاست؟»توی گردانمان چند تا داشتیم. یکیشان را صدا زدم آمد.محمود گفت: «حاجی جان! این بار دیگر درماندهام چی کار کنم. ...
گفت «چند تا بیسیم داریم؟»گفتم «کم نیست. این دفعه کم نیست.»گفت «خوب ست. من هم همین را میخواستم بشنوم. بیسیمچیها را صدا کن بیایند کارشان ...
ارتفاعمان سقوط کرد.قرارگاه ارتش توی دره بود و حالا شده بود قرارگاه ما؛ و عراقیها هم از بالا داشتند میزدندمان.محمود گفت: «هر چی را که ...
نگاهم به نیروها بود که بیشترشان حتّی آموزش هم ندیده بودند.از بینشان، آموزش دیده و ندیده، چهار گروهان تشکیل دادیم، منتظر شدیم ببینیم محمود چی ...
بچّهها را جمع کرده بودم آورده بودم داشتیم از آنجا رد میشدیم. رفتم توی قرارگاه آب بخورم دیدم شلوغ است. دیدم آنجا پر از آدمهای ...
یک روز دیدم دم دکان آقاجان دارد با یک زن بیحجاب حرف میزند. تند حرف نمیزد. حتّی دیدم لبخند به لب دارد.پیش خودم گفتم «یعنی ...
محمود گفت «رفته بودم توی جنگلهای آلواتان، جلوتر از بچّههای خودمان، برای شناسایی. برخوردم به تعدادی از کوملهها که داشتند گوسفندی را روی آتش بریان ...
رفتم به مسؤولین گروههای خلبانی گفتم «از بالا دستور دادهاند نگذاریم کاوه جلودار باشد.»از تجربههاش گفتم و ارزشش برای منطقه کردستان و حفظ امنیت کشور.گفتم ...
کاوه فرصت نداشت بخوابد. بعد از نماز صبح، اگر حال داشت خوابش نمیآمد، میآمد توی صبحگاه شرکت میکرد میماند. در اوج آن بگومگوها –دقّت میکردم ...
رفتم به کاوه گفتم «اگر دوست داری ساختار نظام اینجا به هم نخورد به اینها (کسانی که خودمختار بودند) توصیه کن قوانین ما را هم ...
عملیاتی داشتیم توی منطقهی نیسان گمانم. نیروهامان باید از طرف ارتفاعات حرکت میکردند میآمدند طرف روستاها. یک ستون هم از توی جاده میآمد. گروهکها فهمیده ...
کاوه گفت «کی حاضرست برود؟»گفتم «چه کاری هست آنجا حالا؟»گفت «فقط باید سر و گوش آب داد دید میخواهند چی کار کنند.»نگاهم کرد گفت «به ...
محمود میگفت «باید همه بفهمند کردستان کجاست، دارد چه بلایی سرش میآید.» زمانی خیلی نیاز بود نیرو بیاید کردستان. طرحی برای این کار آماده شده ...
خانه محمود توی یکی از بلوارهای مشهد بود. آن روز امتحان تاریخ داشتم؛ داشتم از آنجا ردّ میشدم که دیدم دم در خانهاش شلوغست. بچّههایی ...