چون فرمان امام نیامده بود دوباره به پادگان بازگشت!
شهید رسول هلالیانقلاب در حال اوجگیری بود. او خدمت سربازی خود را در شهر تبریز میگذراند. به خاطر نفرتی که از جنایات رژیم داشت از پادگان فرار ...
انقلاب در حال اوجگیری بود. او خدمت سربازی خود را در شهر تبریز میگذراند. به خاطر نفرتی که از جنایات رژیم داشت از پادگان فرار ...
هنوز عمّامه بستن را نمیدانست. وقتی برای ملاقات حضرت امام (ره) میرفتیم، عمّامهای را به یکی از دوستان دادیم تا اندازهی سر آقای شهاب بپیچد. ...
روز بعد آرامش عجیبی دست داد و آتش دشمن قطع شد و از حمله منصرف شد. چند بار هم آمد نفوذ کند که بچّهها حسابشان ...
سختترین لحظات عملیّات خیبر بود. همه چیز تمام شده بود. سنگر محکمی نداشتیم که در آن از خودمان دفاع کنیم. جزیره داشت ازدست میرفت. محور ...
وصیّت نامهی شهید قیاس علی حسین خانی محب را از تو ساکش پیدا کردیم و خواندیم: «خدایا من هم مثل امام خمینی با تو پیمان ...
شهید سید علی حسینی همیشه به سخنان امام با عشق و علاقه گوش میداد. بعضی وقتها پای سخنان امام گریه میکرد. در قرارگاه چهار زبر ...
همه آمده بودند، ساعت ۷ صبح پادگان ولی عصر تهران، چهرهها آشنا بود و صمیمی. بیشتر بچّههای لشکر بودند، به ویژه آنها که در عملیّات ...
یک روز از او پرسیدم و گفتم: «علی! بالاخره من نفهمیدم نظر ما با کدام یک از این جناحها است تا برایم روشن شود کدام ...
آقای رضایی گفت: «رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم وضعمان خیلی خراب است و واقعاً ماندهایم که چکار کنیم. مهمات کم داریم، دشمن ...
بعد از برگزاری جلسهی کاظم، دفتر امام وقتی را برای ملاقات به او داد و کاظم به دیدن امام رفت. موقع برگشتن خیلی خوشحال بود. ...
نوبت کشیک من و ابراهیم بود. از جایی که ما بودیم، امام را راحت می شد ببینیم؛ داشتند توی حیاط قدم میزدند و طبق معمول؛ ...
این بزرگوار دنیا و آخرتش برای ما درس عبرت بود. نقل میکنند در مأموریتی بیآنکه متوجّه بشود سرعت غیرمجاز میگیرد و به ماشین شتاب میدهد. ...
رضا به امام خیلی علاقه داشت. خیلی برایش عزیز بود. اگر کسی نام امام را میبرد و آقا نمیگفت، با او دعوا میکرد. خیلی حسّاس ...
«همیشه میگفت، هیچ وقت خدا را فراموش نکنید. باتقوا باشید.» و میگفت: «امام فرموده است: «جنگ در رأس همه امور است.» پس ما باید تا ...