یک روز خدمت شهید نامجو رسیدم و جمله‌ی زیبایی را که به خط زیبا درشت آماده نموده بودم، به ایشان تقدیم کردم. متن جمله این بود: «این میز باقی نمی‌ماند. اگر باقی می‌ماند، هرگز به دست من و شما نمی‌رسید.»

نامجو که در دفتر کارش با هزاران مشکل رو‌به‌رو بود، دست از کار کشید و با دقّت در آن غور کرد، پس از آن سرش را بلند کرد و به من گفت: «به خدا به این جمله اعتقاد دارم و همین‌طور است.»

سپس آن را زیر شیشه‌ی میز خود قرارداد و گفت: «می‌خواهم همیشه جلوی چشمم باشد.» و رو به من کرد و گفت: «این یکی از هدیه‌های ارزشمندی است که از یک دوست گرفتم،» و از من به خاطر آن هدیه تشکّر نمود.


رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۱۰۷٫/ مدرسه‌ی عشق، صص ۲۰۷ ۲۰۶٫