کرامت آدمى به پاس کرامت خدایى است که فرمود «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً». پس کرامت انسان به استناد خلیفه الله بودن او است. اگر انسان خلیفه الله است، باید حرف خدایى را که از جانب او خلیفه است بزند، باید اراده خدا، علم خدا، سیره خدا، سنت خدا، منطق خدا و روش خدا را تقدیس کند. نه این که نان خلافت را بخورد و حرف خودش را بزند.

اگر کسى خداى ناکرده حرف خودش را زد و نان خلافت را خورد، او غاصب است؛ چنین انسانى دیگر خلیفه نیست. وقتى خلیفه نشد، دیگر کریم نیست. وقتى کرامت نداشت، دیگر آن حقوق و مزایا را مستحق نخواهد بود. وقتى واجد حقوق و مزایا نبود، تازیانه «إِنْ هُمْ إِلاّ کَالْأَنْعامِ»[۱] و «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»[۲] را مىخورد. این مقدمه سخن ما است؛ یعنى اگر مردم سالارى دینى و حقوق و مزایا هست، با رعایت مسائل ذکر شده در این مقدمه است.

امام هشتم (علیهالسلام)در تُحَفُ العُقُول فرمود: مؤمن وقتى مؤمن است که سنتى از خدا داشته باشد، سنتى از پیامبر و سنتى از امام.[۳] وقتى خلیفه خدا شد و سنت خدا را داشت، قهرا سنت خلفاى الهی را هم خواهد داشت. سنت خدا در مؤمن باشد؛ یعنى خصلت و اخلاق خدایى داشته باشد.

خلافت مؤمن در بهشت به خوبى روشن است؛ یعنى همان طور که کار خدا بر اساس «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[۴] است و نظام هستى بدون عمل مادى و با اراده خدا کار مىکند، مؤمن هم در بهشت چنین است؛ یعنى هر کارى که مىخواهد با مشیت و اراده انجام مىشود: «لَهُمْ ما یَشئون فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ».[۵]

مؤمن در بهشت به جایى مىرسد که به خوبى آثار خلافت را دارد؛ یعنى تمام نعم بهشت با خواست بهشتیان پدید مىآید. هر چه بخواهند حاصل است. البته هرگز بد نمىخواهند و طغیانگرى ندارند.

مرحوم طبرسى ذیل آیه: «یُفَجِّرُونَها تَفْجیرا»[۶] در مجمع البیان نقل مىکند که چشمههاى بهشتى تابع مشیت بهشتىها است. نظیر چشمههاى دنیا نیست. در دنیا هر جا چشمه است مردم آن جا چادر مىزنند؛ ولى در بهشت مجراى چشمه به اراده بهشتیان است. هر طور آنها بخواهند چشمه مىجوشد. اگر درخت و میوهاى هست، اگر نهر شراب و عسل و آب هست: «أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ…»[۷] همه این نهرها را خود بهشتى جوشانده و جارى کرده است.

این که در بهشت انسان به جایى مىرسد که خلیفه خدا مىشود و با قدرتِ «کُن فیکون» کار انجام مىدهد، همین کار را اولیاى الهی در دنیا انجام مىدهند.

گوشه بى گوشه دل شهرهى است

 تا به لاشرقى و لاغربى معى است

جناب مولوى حرفش این است که گوشه دل ـ دل گوشه ندارد چون مجرد است ـ شاهراه است، اتوبان است. تا کجا؟ تا به لاشرقى و لاغربى معى است؛ یعنى الان شما بالاخره یا در زمین یا در آسمان یا در مشرق و یا در مغرب هستید. از این گوشه دل بزرگراهى است تا لامکان. لامکان است که لاشرقیه و لاغربیه است.

خوب ما چه کنیم که خلیفه خدا شویم؟ چون کسى که ما خلیفه او هستیم لاشرقى و لا غربى است: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».[۸]

ما هم مىتوانیم به جایى برسیم که لاشرقى و لاغربى است، لاشمالى و لاجنوبى، لاسمائى و لاارضى است. این که در حدیث قدسى آمده است آسمان و زمین نمىتواند مرا تحمل کند و من در قلب شکسته بنده صالحم هستم همین است.[۹] تمام تلاش و کوشش ما باید این باشد که این خلافت را حفظ کنیم؛ یعنى حرف خودمان را نزنیم. بالاخره یا خلیفه حضور صاحب خلافت مىرود یا صاحب خلافت به حضور خلیفه مىآید. چون ممکن نیست کسى خلیفه خدا باشد و خدا خلیفه خود را رها کند. گاه خلیفه را به حضور خود مىبرد؛ او مىشود میزبان و خلیفه مهمان؛ و گاه خودش مىآید؛ خلیفه مىشود میزبان و او مهمان. «اَنَا عِنْدَ المُنْکَسِرَهِ قُلوبِهِم»؛[۱۰] وقتى دل کسى مىشکند، انسان میزبان است و خدا مهمان.

همه خلفا را یا بردند یا گفتند بیا. حضرت موسى (علیهالسلام) مهمان خدا بود، ولى به او گفتند بیا. «وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا»،[۱۱] او با پاى خود رفت. وجود مبارک رسول گرامى اسلام هم مهمان بود، ولى نگفتند بیا. گفتند ما مأمور مىفرستیم خدمت شما، شما را مىآوریم. بین رفتن پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)به عروج، و میقات حضرت موسى (علیهالسلام) خیلى فرق وجود دارد. به همان مقدارى که بین وجود مبارک پیغمبر و موسى (علیهماالسلام)فرق هست. به یکى مىگویند بیا: «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» و دیگرى را مىبرند: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى».[۱۲]

به هر حال این راهها رفتنى است و اگر کسى به کمتر از این قناعت کرد، خودش را مغبون کرده است. آنچه همه ما در فضاى ذهنمان مىبینیم این است که گاه ممکن است عوام بمیریم. براى این که محصول ۵۰ ـ ۶۰ ساله تحصیل ما مجموعهاى از مفاهیم است. کتاب نوشتیم، درسى گفتیم، الفاظى بود و مفاهیم؛ و همه اینها علم حصولى است. هیچ کدام از ذهن ما بیرون نیست، خوب اگر از ذهن ما بیرون نیست، پشتوانهاش چیست؟ ضامن اجرایش چیست؟

حدوثا همه ما عوام بودیم: «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً».[۱۳] ممکن است بسیارى از ما بقائا هم عوام بمیریم: «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ…».[۱۴] بعضىها در دوران فرسودگى همه چیز از یادشان مىرود. شاید همه ما سالمندانى را دیدهایم که از خواندن یک سطر عبارت فارسى عاجزند. این که گفتهاند علما در قیامت حق شفاعت دارند، مراد کسى است که عالما زندگى کند، عالما بمیرد، عالما برزخ برود و عالما مبعوث شود. او قدرت شفاعت دارد نه کسى که حجمى از معلومات دارد.

از کسى که در دنیا عالم بود و در آخرت عالم نیست شفاعت ساخته نیست. قرآن نمىگوید هر کس کار خوب کرد خدا به او جزا مىدهد. مىگوید هر کسى کار خوب آورد پاداش دارد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ». خوب، چه کسى مىتواند حسنه بیاورد؟

خیلى از ماها تجربه کردهایم، بیمارى حصبه یا مشکلات دیگر باعث مىشود محفوظات انسان از یادش برود. فشار مرگ مثل فشار سرطان و حصبه و امثال ذالک نیست. مگر فشار مرگ مىگذارد علوم حوزه و دانشگاه براى انسان بماند؟!

علمى که «حال» است رفتنى است، علمى که «ملکه» شد تا یک مدتى مىماند و بعد مىرود؛ اما علمى که «فصل مقوِّم هویت» انسان شد مىماند. آن هم با بحث و درس نیست، علم با عمل در درون ما هویت پیدا مىکند و هویت ما را مىسازد. وقتى هویت ما را ساخت دیگر ما عالمى مىشویم که عالما مىمیریم، عالما وارد برزخ مىشویم، عالما وارد قیامت مىشویم و عالما وارد بهشت مىشویم.

این است که در مورد عدهاى فرمود: «بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ القِیامَهِ فَقیها». پس ما باید از خلافت طرفى ببیندیم تا چنین علمى پیدا کنیم؛ و این شدنى است. قرآن کریم به ما فرمود سعى کنید آنچه برایتان معلوم شده است، مشهود شما شود.

خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایى را، ایشان بارها مىفرمودند: تمام تلاش و کوشش ما این است که به معلوم برسیم؛ ولى علم نصیب ما نمىشود، آن چیزى که نصیب ما مىشود یک سرى مفاهیم ذهنى است.

اگر معلوم در جایى ظهور کند، آدم نمىگذارد. ذات اقدس اله فرمود: اگر قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشى مىشود: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ وَ…»[۱۵] کوه تحمل ندارد.

آنچه در آیه فوق به آن اشاره شده است، یعنى هر چیزى که قرآن بر آن صادق است، خواه کل قرآن باشد خواه ۱۰ سوره، خواه یک سوره خواه یک آیه. اگر یک آیه از قرآن بر کوه نازل شود، کوه متلاشى مىشود. نشانهاش این است که ذات اقدس اله به موسى رُخى نشان داد، «فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»[۱۶] و موسى بىهوش شد.

پس ما با الفاظ و مفاهیم قرآنى در مدار علم حصولى سر و کار داریم. چه کنیم تا این مفاهیم «از علم به عین آید و از گوش به آغوش»؟ این که تنها با درس و بحث شدنى نیست. فقط با عمل است که انسان به شواهد مىرسد. این جا است که ذات اقدس اله فرمود: اگر به علم الیقین دست یافتید، زمینه براى این که مفاهیم و معلومات برایتان مشهود شود فراهم مىگردد و همین جایى که هستید بهشت و جهنم را مىبینید: «کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ».[۱۷] اگر کسى به علم الیقین نرسید، با وهم و خیال و قیاس و گمان رو به رو است.

اگر بخواهیم اصحاب نظر بشویم، باید از غیب به حضور بیاییم؛ و اگر بخواهیم از نظر به بصر برسیم، باید از حضور به فنا راه پیدا کنیم. مقام فنا همین است که وجود مبارک امام سجاد (علیهالسلام) عرض مىکند: «اَنَا ابن مَکَّهَ و مِنَى، اَنَا ابُنُ عَلِىٍّ المرتضى، اَنَا ابُنُ فَاطِمَهَ الزَّهراَء؛ تمام مکه و مدینه را ما احیا کردیم.»

اگر خلافت تمام هویت انسان کامل را پر کند، زمانى که مىخواهد شناسنامه خودش را شرح بدهد، مىگوید: «اَنَا اَقَلُّ اُلاَقَلِّینَ و اَذَلُ اُلاَذَلِّین مِثْقَالُ ذَرَّهٍ…؛ خدایا از من پستتر در جهان احدى نیست». اگر بخواهد به زبان کسى که از جانب او خلیفه شده است حرف بزند، مىگوید: مکه و مدینه مال ما است، ما همه اینها را احیا کردیم.

این که خداوند فرمود: «کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»،[۱۸] مربوط به بعد از مرگ نیست؛ چون بعد از مرگ کافران هم مىتوانند بگویند: «رَبَّنا أَبْصَرْنا و سَمِعْنا».[۱۹] کافر جهنم را مىبیند، ولى در خصوص بهشت و انبیا و اولیا نابینا است. فقط جهنم را مىبیند؛ چون در دنیا غیر از بدى چیزى دیگر نمىدید.

آنها که تمام مظاهر حسن و فضیلت نظیر مساجد، مراکز مذهبى، صُحف انبیاى الهی و سایر حقایق جهان را ندیدند و طرف باطل و رذیلت رفتند، خداوند درباره آنها فرمود: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى»؛[۲۰] یعنى «اَعْمى عَنِ الحَقِّ» کور نسبت به حقایق. اینهایى که کورند فقط جهنم را مىبینند. پس دیدن جهنم نصیب همه کفار خواهد شد. این که فرمود: اگر علم الیقین داشته باشید، جهنم را مىبینید؛ یعنى در این دنیا هر جایى که نشستهاید جهنم را مىبینید. حضرت على (علیهالسلام)فرمود: متقیان گویا بهشت و جهنم را مىبینند، گویا اهل جهنم و اهل بهشت را مىبینند. «فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ».[۲۱]

 

منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:آیت اللّه عبداللّه جواد آملی/پرسش وپاسخ دانشجویی


[۱] – سوره فرقان۲۵: آیه ۴۴٫

[۲] – سوره انعام۶: آیه ۱۱۲٫

[۳] – قال الرضا (علیهالسلام) «لا یکون المؤن مؤنا حتى تکون فیه ثلاث خصال: سنه من ربه و سنه من نبیه (صلیاللهعلیهوآله)و سنه من ولیه (علیهالسلام)  فأما السنه من ربه فکتمان السر و أما السنه من نبیه (صلیاللهعلیهوآله) فمداراه الناس و أما السنه من ولیه (علیهالسلام)فالصبر فی البأساء و الضراء» تحفالعقول، ص ۴۴۲

[۴] – سوره یس۳۶: آیه ۸۲٫

[۵] – سوره ق۵۰: آیه ۳۵٫

[۶] – سوره انسان۷۶: آیه ۶٫

[۷] – سوره محمد۴۷: آیه ۱۵٫

[۸] – سوره نور۲۴: آیه ۳۵٫

[۹] – «و روی فی الحدیث القدسی لم یسعنی سمائی و لا أرضی و وسعنی قلب عبدی المؤمن» بحارالأنوار، ج ۵۵، ص ۳۹٫

[۱۰] – «و سئل أین الله فقال عند المنکسره قلوبهم»؛ الدعوات، ص ۱۲۰٫

[۱۱] – سوره اعراف۷: آیه ۱۴۳٫

[۱۲] – سوره اسراء۱۷: آیه ۱٫

[۱۳] – سوره نحل۱۶: آیه ۷۸٫

[۱۴] – سوره حج۲۲: آیه ۵٫

[۱۵] – سوره حشر۵۹: آیه ۲۱٫

[۱۶] – سوره اعراف۷: آیه ۱۴۳٫

[۱۷] – سوره تکاثر۱۰۲: آیات ۵ و ۶٫

[۱۸] – سوره تکاثر۱۰۲: آیات ۵ و ۶٫

[۱۹] – سوره سجده۳۲: آیه ۱۲٫

[۲۰] – سوره طه۲۰: آیه ۱۲۴٫

[۲۱] – نهجالبلاغه، خطبه متقین.