مدّتی که در بیمارستان در کنارش بودم، همیشه منتظر بودم که به سخن بیاید و از حال خود شکوه و اظهار نارضایتی کند. همیشه هراس داشتم که اگر وضعیّت خود را بداند، حتماً ناامید خواهد شد. امّا او به قدری امیدوارانه با من صحبت می‌کرد که به من هم آرامش می‌داد؛ به طوری که به خود می‌گفتم، دکترها مسأله را خیلی بزرگ می‌کنند. او خوب می‌شود و به سر خانه و کارش برمی‌گردد. همین هم موجب می‌شد که با روحیّه‌ی بهتری در کنارش باشم.

در تمام مدّت بیماری، یک‌بار هم ندیدم ناشکری کند. همیشه راضی به رضای خدا بود و من را به صبر و بردباری دعوت می‌کرد.

این بردباری فقط به بیماریش محدود نمی‌شد. او در خانه و در تمام امور خانوادگی با متانت و خوشرویی و با قلبی آرام من را به آرامش و صبوری توصیه می‌کرد.


 

منبع: کتاب رسم خوبان ۴ ـ صبر و استقامت ـ صفحه‌ی ۸۴/ ره یافته‌ی عشق، ص ۲۱۸٫