زمانی که در پایگاه امیدیه خدمت می‌کردم، برخی شب‌ها به اتفاق شهیدان اردستانی و شهید عباس بابایی در مهمانسرای پایگاه استراحت می‌کردیم. روزی صبح زود، برای رفتن به عملیّات، از ساختمان خارج می‌شدم که شهید اردستانی را مشغول شست و شوی پوتین گِلی دیدم. کمی جلوتر رفتم و گفتم: «حاج مصطفی! کجا رفتی که این‌قدر پوتین‌هایت گِلی شده؟!»

ابتدا سکوت کرد و هیچ نگفت. اندکی بعد صدای هق هق گریه‌اش به گوشم رسید، پرسیدم: «ببخشید! مشکلی پیش آمده؟!»

گفت: «نه! این پوتین‌های عباس است! از منطقه‌ی عملیّاتی تازه برگشته و می‌بینی گل و لای منطقه پوتین‌هایش را به چه روزی انداخته! هر چه به او اصرار کردم که برای بازدید منطقه، از هلی‌کوپترهای پایگاه استفاده کند، نمی‌پذیرد. او می‌گوید: «این‌ها برای کارهای ضروری است. حال که دیدم نزدیکی‌های صبح از منطقه بازگشت و ساعتی نیست که از فرط خستگی به خواب رفته، بر خود وظیفه دانستم که خدمتی هر چه اندک، انجام داده باشم.»


منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۵- رفاقت و مردم‌داری»؛ شهید مصطفی اردستانی، ص ۵۶ و ۵۷٫ / اعجوبه‌ی قرن، ص ۱۲۲٫