در خطّ «خیبر» مستقر بودیم. دشمن در چند نوبت از روز به روی این خط آتش زیادی می‌ریخت؛ یکی هنگام صبح، موقع اذان ظهر و تنگ غروب که می‌دانست بچّه‌ها برای خواندن نماز تجمّع می‌کنند. یادم است داخل دوجداره‌ی خاکریز داشتم می‌دویدم تا از اصات گلوله‌های دشمن در امان باشم. ناگهان «حاج قاسم» را دیدم که با آن قمقمه‌اش وضو می‌گرفت. تعجّب کردم، زیرا همیشه به ما سفارش می‌کرد به هیچ عنوان بدون کلاه آهنی از سنگر بیرون نیاییم. با یادآوری این توصیه، ایستادم و به ایشان گفتم: «شما همیشه ما را به رعایت مسایل ایمنی دعوت می‌کنید. چرا خودتان رعایت نمی‌کنید؟»

با آرامش به من نگاه کرد و گفت: «نگران من نباشید! وقتی بخواهد بیاید خبر می‌کند. حالا برو درون سنگر.»

آن روز شرایط سنّی من اجازه نمی‌داد تا معنی گفته‌ی ایشان را بدانم. امّا حالا وقتی به خودم رجوع می‌کنم، درمی‌یابم که آن جمله را مردی بر زبان آورده بود که بر اثر ریاضت و خودسازی لحظه‌ی شهادتش را می‌دانست.


منبع: کتاب رسم خوبان ۶٫ معرفت. صفحه‌ی ۶۱ـ ۶۲/ از هیرمند تا اروند، ص ۱۹۹٫