وقتی از برادرم حسن می‌شنیدم که مرتب می‌گفت: «خدایا پس من کی شهید می‌شوم!» به او می‌گفتم: «آقا حسن، از خانواده‌ی ما، من در منطقه هستم، کفایت می‌کند. تو به شهر برگرد و پدر و مادر پیرمان را سرپرستی کن و به بچه‌هایت برس.» اما او می‌گفت: «نه، هر کس در برابر خداوند وظیفه‌ای دارد. تو برای خودت خدمت می‌کنی، من هم برای خودم. همگی باید اسلام را یاری کنیم. مگر تو خیال کرده‌ای که اسلام تنها با نماز خواندن ما یاری می‌شود؟ ابداً، ما باید جانمان را فدای اسلام کنیم تا اسلام پابرجا بماند.»


رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل به وظیفه، ص ۴۰٫/ سروهای سرخ، ص ۱۴۹