قندوزی گفته است:

حسین که رضوان خدا بر او باد!- می‌گفت: خدایا تو بر این گروه نفرین شده شاهدی که تصمیم گرفته‌اند از نسل پیامبر (ص) کسی را باقی نگذارند؛ به شدّت می‌گریست و چنین می‌گفت:

خدایا! تنهایم مگذار. اینان فسق و انکار را آشکار کردند.

ما را میان خودشان مثل بردگان ساخته‌اند و در کارهایشان یزید را راضی می‌کنند.

امّا برادرم به شهادت رسید، در حالی که با صلابت و استوار و تنها بود، و تو ای خدای مجید در کمین هستی.

سپس صدا زد: ای امّ کلثوم، سکینه، رقیه، عاتکه، زینب از خاندان من، خداحافظ! چون صدای او را شنیدند، صدایشان را به گریه بلند کردند. حضرت، دخترش سکینه را به سینه‌اش چسباند، بین دو چشم او را بوسید، اشک‌های او را پاک کرد. سکینه را بسیار دوست می‌داشت. به آرام کردن او پرداخت، در حالی که می‌گفت:

ای سکینه! بدان که پس از من گریه‌ات بسیار خواهد بود.

تا جان در بدن دارم با اشک‌هایت دلم را مسوزان.

اگر کشته شوم ای بهترین بانوان! تو شایسته‌ترین فرد برای اشک ریختنی.[۱]

 

 

 و قال القندوزیّ:

و یقول الحسین (رضی الله عنه): اللّهمّ إنّک شاهد علی هؤلاء القوم الملاعین إنّهم قد عمدوا أن لا یبقون من ذریّه رسولک (ص)، و یبکی بکاءاً شدیداً و ینشد و یقول:

یا ربّ لا تترکنی وحیداً             قد أظهروا الفسوق و الجحودا

و صیّرونا بینهم عبیداً                یرضون فی فعالهم یزیدا

أمّا اخی فقد مضی شهیداً           مجدّ لا فی فدفد فریدا

و أنت بامرصاد یا مجیدا

ثمّ نادی: یا أمّ کلثوم و یا رقیّه و یا عاتکه و یا زینب یا أهل بیتی علیکنّ منّی السّلام، فلمّا سمعن رفعن أصواتهنّ بالبکاء فضمّ بنتها سکنیه إلی صدره و قبّل ما بین عینیها و مسح دموعها و کان یحبّها حبّاً شدیداً ثمّ جعل یسکتها و یقول:

   سَیَطُولُ بَعْدِی یَا سُکَیْنَهُ فَاعْلَمِی                      مِنْکِ الْبُکَاءُ إِذَا الْحَمَامُ دَهَانِی‏

    لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً             مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی‏

   وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِی              تَأْتِینَهُ یَا خَیْرَهَ النِّسْوَان[۲]


[۱]– ینابیع المؤده، ص ۴۱۶ (در «مناقب» است: سپس با زنان خداحافظی کرد، سکینه را که نالان بود، به سنیه چسبانید و فرمود…)

[۲]– ینابیع المؤده: ۴۱۶، عنه احقاق الحق ۱۱: ۶۳۳، المناقب لابن شهر آشوب ۴: ۱۰۹ و فیه: ثمّ ودّع النّساء و کانت سکینه تصیح فضمّها الی صدره و قال: سیطول…