با علی می‌شدیم چهار نفر؛ رفته بودیم شناسایی، توی عمق مواضع دشمن.

توی کوله‌پشتی خوراکی‌هایمان، چند تا سیب و چند تا کمپوت سیب بود. روز اوّل، بعد از کلّی پیاده‌روی و بعد از تحمّل کلی فشارهای روحی و روانی، یک کمپوت درآوردم که بخورم. منطقه‌ی خودی هم که بودیم، همیشه ترجیح می‌دادم به جای میوه، کمپوت بخورم. همین که خواستم در قوطی را باز کنم، علی دستم را گرفت. گفت: «بگو ببینم میوه بهتر است یا کمپوت میوه؟»

تا حالا کسی چنین سؤالی از من نپرسیده بود. قدری فکر کردم و گفتم: «خوب، میوه خاصیّتش بیشتر است.»

زود یک سیب درآورد و گفت: «پس بیا این سیب را بخور، که قیمتش ارزان‌تر از کمپوت است!»

چهل و هشت ساعت بعد، خواستیم کمپوت بخوریم، قبول کرد، ولی گفت: «هر دو نفر، یکی!»

می‌گفت: «درست است که ما کارمان سخت و طاقت‌فرساست، ولی این دلیل نمی‌شود که در مصرف بیت المال، دست و دلبازی کنیم!»[۱]

تقوای الهی، شهید سیّد علی حسینی، ص ۸۸ و ۸۹٫


[۱].ساکنان ملک اعظم (۳)، ص ۱۲٫