در عملیّات والفجر ۴ برای لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) مشکلی پیش آمده بود. مشکل که بایستی در سنندج حل می‌شد. لازم بود یکی از  مسئولان اصلی لشکر به سنندج برود و مشکل را حل کند.

شب بود و راه هم بسته بود به طریقی که نمی‌شد، با ماشین رفت. شهید شوکت‌پور گفت: «من با موتور می‌روم.» گفتند:

-‌ نمی‌شه! خطرناکه! خودت که بهتر می‌دانی؛ چون محورهای کردستان خیلی خطرناکه و هیچ رزمنده‌ای حق ندارد به خاطر این ناامنی توی این جاده حرکت کنه! مخصوصاً با موتور و آن هم شب…

شهید شوکت‌پور گفت: «این‌ها همه دُرُست! ولی چاره چیه؟ راه حلّ دیگه‌ای هست؟»

-‌ نه!

-‌ پس چی؟ باید رفت دیگه!

شهید حسن شوکت‌پور این را گفت و بعد موتور را سوار شد و شبانه از مریوان به سنندج رفت و مأموریتش را به خوبی انجام داد و صبحگاه دوباره به مریوان برگشت!


رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت،  ص ۹۶ و ۹۷٫/ حدیث آرزومندی، صص ۱۱۶ ۱۱۵٫