مثل قهرمانان
شهید اسماعیل قهرمانی
همان موقع که محاصره بودیم و روحیهی گردان بشدت پایین آمده بود، ناگهان دیدم که یک خمپارهی ۶۰ وسط اسماعیل قهرمانی و معاونش به زمین خورد. ناخودآگاه فریاد زدم: «یا ابوالفضل!»
ترکشهای خمپاره، سر و صورت قهرمانی و معاونش را مجروح کرد و صورتشان کاملاً خونین شد. در آن شرایط، اگر بچّهها آنان را به آن وضعیت میدیدند، خیلی در روحیهشان تأثیر منفی میگذاشت. ناگهان دیدم اسماعیل معاونش را بغل کرد و با صدای بلند شروع کرد به خندیدن. بچهها از این حرکت روحیه گرفتند. آن روز اسماعیل حتی اجازه نداد امدادگران گردان، صورتش را پانسمان کنند و میگفت: با این کار، بچهها از مجروح شدن من با خبر میشوند و روحیهشان تضعیف میشود.»
رسم خوبان ۱۱- بینش و شگردها، ص ۴۴٫/ مردان مرد، ص ۷۹٫
پاسخ دهید