جلوگیری عمر از نوشتن

عبدالله بن عبّاس مصیبت روز پنج‌شنبه را یاد می‌کرد و چنان می‌گریست که سنگ‌ریزه‌ها از اشک او خیس می‌شد و می‌گفت:

روز پنج‌شنبه و چه روز پنج‌شنبه‌ای! مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و نوشته‌اش جدایی افتاد!

یا می‌گفت:

مصیبت، همه مصیبت آن بود که در اثر اختلاف و جاروجنجال آنان، میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و آن نوشته جدایی افتاد!

یا می‌گفت:

مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان ما و نوشته‌ی پیغمبرمان جدایی افتاد![۱]

و آن چنین بود که چون درد رسول خدا صلّی الله علیه و آله سخت شد، فرمود:

برای من کاغد (یا کتف و دوات) بیاورید تا نوشته‌ای برای شما بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید.

یا نه ظلم کنید و نه به شما ظلم کنند.

در خانه، سروصدا و جاروجنجال به پا بود. پس عمر نکول کرد. از این‌رو رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن نوشته را رد کرد (و ننوشت). عمر گفت:

همانا درد بر پیغمبر غالب آمده است؛ یا درد او به درازا کشید؛ یا همانا پیغمبر هذیان می‌گوید.[۲] در حالی‌که کتاب خداوند نزد ما هست؛ یا: و نزد شما قرآن است! کتاب خداوند (ما را کافی باشد!).

اهل خانه اختلاف کردند و به خصومت برخاستند و میان کسانی که می‌گفتند: نزدیک برید تا برایتان بنویسد و آنان‌که همان سخن عمر را بر زبان می‌آوردند، جاروجنجال زیاد شد یا اختلاف پیش گرفتند… پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:

از کنار من برخیزید و نزد من (یا نزد هیچ پیامبری) سزاوار نباشد( که با هم درگیر شوند).[۳]

در متن دیگری افزوده است:

برخی از آنان می‌گفتند: سخن همان است که عمر گفت. پس با هم به نزاع برخاستند. در حالی‌که تنازع در نزد پیغمبر سزاوار نباشد. پس گفتند: او را چه شده است، آیا هذیان می‌گوید؟! دراین‌باره از او بپرسید! همین سخنان را نزد حضرت تکرار می‌کردند و چون جاروجنجال و اختلاف را نزد او زیاد کردند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:

برخیزید و مرا واگذارید؛ حالی که من دارم بهتر از آن است که مرا بدان می‌خوانید…[۴]

از عبدالله بن عبّاس منقول است که گفت:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله استخوانی (کتف) خواست و فرمود: استخوان کتفی برایم بیاورید تا نوشته‌ای برای شما بنویسم که پس از من اختلاف نکنید.

کسانی که از مردم نزد او بودند، به جاروجنجال پرداختند. زنی از حاضران گفت: وای بر شما؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله از شما پیمان گرفت؛ برخی از قوم گفتند: ساکت باش؛ همانا تو را عقلی نباشد!

پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: شما را احلامی نباشد.[۵]    

عبدالله بن عبّاس از خانه بیرون آمد و می‌گفت:

مصیبت،‌ همه مصیبت آن بود که میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و نوشته‌اش جدایی انداخت.[۶] سبب آن بود که با هم اختلاف کردند و به جاروجنجال پرداختند.

درد یا هذیان؟!

عبارت «غلَبَهُ الوَجَع: درد بر او غالب شده است» و عباراتی مانند آن در شمار عدیده‌ای از منابع آمده است. در روایت آمده است:

گفت: «همانا پیغمبر هذیان می‌گوید»؛ یا چنان‌که در متون دیگر آمده است، عبارتی همانند آن بیان کرد.

این عبارت «أهجر؟!» را تفسیر کرده، می‌گویند: سخن آنان «أهجر»، به اثبات همزه استفهام است و فتح هاء و جیم. گویند: و برخی گفتند: «هُجراً»، به ضم ها و سکون جیم و تنوین راء. یعنی «قال هُجراً: پیغمبر، ‌هذیان گفت». هُجر به ضم هاء و سکون جیم، هذیان باشد که مریض بر زبان آورد و نظم و انتظامی ندارد و چون بی‌فایده است، به آن توجّه نمی‌شود.

وقوع چنین سخنی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله، در حق وی محال است. این بر سبیل استفهامی باشد که معنای انکار ابطال است (استفهام انکاری)، یعنی: پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان نمی‌گوید! یعنی: نه در اخذ از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اختلاف کردند و نه نوشته را بر او انکار نمودند و نه این‌که اصلاً پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان می‌گوید.[۷]

متن دیگری نیز می‌کوشد تا از زشتی این سخن بکاهد. از این‌رو می‌گوید: «عمر سخنی به این معنا گفت: همانا درد بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله چیره شده است.»

متن سومی می‌کوشد به این موضوع را از ریشه انکار کند. از این‌رو تلاش ناکامی است که می‌گوید: «او را چه شده است؟ آیا هذیان می‌گوید؟ از او بپرسید.» یا سخنانی از این قبیل.

از این‌رو گفتیم: تلاش‌های شکسته خورده و ناکام که عبارت «غلبه الوجع» در معنی با عبارت «انه یهجر» تفاوت ندارد، جز این‌که عبارت نخست در شنیدن سبک‌تر است! و تأثیر کم‌تری دارد آنچه آنان را وادار کرده این سخن را به آن عبارت تبدیل کنند؛ تخفیف از حدّت و شدّت نقدی است که به گوینده این سخن وارد می‌شود..؛ زیرا هذیان با عصمت منافات دارد.[۸]

قابل ملاحظه است که هرگاه تصریح می‌کنند، گوینده‌ی این سخن عمر بود، صیغه سخن را از حالت خبری به انشایی و استفهامی تغییر می‌دهند یا می‌گویند: «غلبه الوجع» و سخنانی از این قبیل. امّا زمانی که واژه «هذیان» را به صراحت می‌آورند، نام گوینده را به صورت مبهم یاد می‌کنند. در عین حال شماری از اهل سنّت از جمله خفّاجی،[۹] تصریح کرده‌اند که عمر بود که گفت: «همانا این مرد، هذیان می‌گوید!»

تحریف این سخن تا به صورت پرسش از حال درآید، در صورتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله را به حد هذیان‌گویی می‌رساند، هیچ فایده‌ای به حال آنان ندارد؛ زیرا چنین پرسشی این احتمال را مطرح می‌کند که این موضوع در مورد رسول خدا صلّی الله علیه و آله حاصل آمده است. چنین احتمالی در مورد پیامبران خداوند نادرست است؛ زیرا موجب ایراد به عصمت و نبوّت آنان است و از مظاهر تکذیب نص صریح قرآن که درباره‌ی پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله می‌گوید:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏؛  إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏»[۱۰]

و از سر هوس سخن نمی‌گوید. این سخن به جز وحی‌ای که می‌شود، نیست.

«إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى‏ إِلَیَّ».[۱۱]

جز آنچه را که به سوی من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم.

ابن ابی‌الحدید معتزلی کوشیده فضا را به گونه‌ای دیگر تلطیف کند. وی شیوه حسن‌ظن به گوینده‌ی این سخن خطرناک را در پیش گرفته، می‌گوید:

در اخلاق و گفتار عمر نوعی بدبانی و خشونتی آشکار بوده است که شنونده از آن چیزی می‌فهمیده و تصور مطلبی می‌کرده که خودش چنان قصدی نداشته است.

از جمله کلمه‌ای که در بیماری رسول خدا صلّی الله علیه و آله از دهان عمر بیرون آمد و پناه بر خدا؛ که اگر او اراده معنی ظاهری آن کلمه را کرده باشد،‌ بلکه آن کلمه را به عادت خشونت و بدزبانی خود گفته و نتوانسته است خود را از گفتن آن کلمه نگه دارد.

بهتر بود که می‌گفت: پیامبر در حال احتضار است؛ یا می‌گفت: شدّت مرض بر او چیره است. بسیار دور است که اراده معنا و چیز دیگری کرده باشد. نظیر این کلمه برای مردم عادی و فرومایه عرب، بسیار است.[۱۲]

این سخن ابن ابی‌الحدید خطابه است و هیچ ارزشی ندارد؛ زیرا سخن بتر وی هیچ تفاوتی با سخن بدتر او ندارد که از آن گریزان است و می‌کوشد عمر را از تبعات آن پیراسته سازد. این سخن هم که از نظر وی بهتر بود، عمر آن را در مورد رسول اعظم صلّی الله علیه و آله بر زبان می‌اورد، با عصمت منافات آشکار دارد و نمایانگر جرئت و جسارت و آزار و اذیّت پیغمبر صلّی الله علیه و آله است و اتهام او به چیزی که نص صریح قرآن از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نفی می‌کند!

حسن‌ظن ابن ابی‌الحدید به عمر و حکم بر این‌که مضمون حقیقی این سخن را قصد نداشت و بر شمردن این شیوه بیان از خشونت غریزی عمر، اگرچه مسئولیت آن بر عهده خود وی است امّا غیب‌گویی است و نه توان به وسیله آن بر دیگران احتجاج آورد و نه بدان ترتیب اثر داد!

خشونت غریزی، نه عصیان بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله را توجیه می‌کند و نه به خشم آوردن حضرت را و نه توجیه‌گر جرئت و جسارت به مقام قدس نبوی است، خصوصاً پس از آن‌که گروهی از صحابه، مطابق آن موضع گرفتند و گفتند: سخن همان است که عمر گفت: پس به نزاع و ستیزه برخاستند و صداهایشان را بلند کردند و جاروجنجال به راه انداختند و کارهای ناشایست دیگری که در حضور رسول اعظم صلّی الله علیه و آله مرتکب شدند و در صفحات قبل بیان شد!

ایا همه‌ی آنان از خشونت غریزی رنج می‌بردند، یا موضوع از این ساده‌اندیشی، بسی خطرناک‌تر و بدتر است؟!

بی‌ادبی های متعدد به مقام نبوّت

با غض‌نظر از نسبت دادن هذیان‌گویی به پیغمبر معصوم، ملاحظه می‌کنیم که موضوع به همین مورد، خلاصه نمی‌شود بلکه در موارد متعدد دیگری هم به مقام نبوّی اسائه ادب کردند. از آن جمله به نمونه‌های زیر اشاره می‌کنیم:

۱٫‌ مخالفت با دستور رسول خدا و امتناع از پاسخ به درخواست حضرت و منع دیگر حاضران از انجام خواسته پیغمبر صلّی الله علیه و آله .

  1. ایجاد جاروجنجال در حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله از طریق بلند کردن صداهای خود؛ در حالی‌که خداوند متعال در آیات صریح قرآنی همگان را فرمان داده بود که صدای خود را از صدای پیامبر صلّی الله علیه و آله بلندتر نکنند و در حضور او صدایشان را هرچه پایین‌تر آورند:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ».[۱۳]

ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان‌که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می‌گویید با او به صدای بلند سخن مگویید، مبادا بی‌آن‌که بدانید کرده‌هایتان تباه شود.

  1. تنازع و ستیزه در محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله ؛ آنان موضوع را به آن حضرت واگذار نکردند تا در مقابل فرمان او تسلیم باشند، بلکه آنقدر با هم ستیزه و اختلاف کردند که حضرت آنان را از نزد خود بیرون کرد. در حالی‌که خداوند متعال آنان را از نزاع و خصومت نهی و فرمان داده موضوعات مورد اختلاف و نزاع خود را به خداوند و رسول او ارجاع دهند و در مقابل حکم حضرت تسلیم باشند:

«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً».[۱۴]

ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمی‌آورند، مگر آن‌که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حکمی که کرده‌ای در دل‌هایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.

  1. آنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به خشم آوردند و کارهایی در محضر او مرتکب شدند که سزاوار نبود. در متون مختلف به این موضوع تصریح شده است. از آن جمله، سخن قوم به زن حاضر در مجلس که گفتند: تو را عقلی نباشد!
  2. آنان گفتند: کتاب خداوند ما را کافی است. این تصمیم آنان برای دورساختن سنّت شریف از دسترس مردم بود. در حالی‌که خداوند متعال به آنان می‌فرماید:

«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ».[۱۵]

و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.

و حدیث ثقلین هم نزد آنان با این عبارت ثابت است که می‌گوید:

«کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی»[۱۶]

 

حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ

در این سخن که گفتند: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»، چند نکته جالب توجّه وجود دارد:

الف) آنان حتّی در همین مورد هم از عمل به قرآن کریم گریختند تا چه رسد به موارد دیگر. این قرآن است که به آنان فرمان می‌داد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله اطاعت کنند:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً».[۱۷]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امری [دینی] اختلاف‌نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر [او] عرضه بدارید، این بهتر و نیک‌فرجام‌تر است.

و فرمان می‌دهد که هر چه برایشان می‌آورد، اخذ کنند:

«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ».[۱۸]

و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.

چنان‌که هم از آزار و اذّیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله نهی فرموده است و هم از این‌که او را به خشم و غضب آورند و هم از بلند کردن صدای خود در محضر پیامبر صلّی الله علیه و آله و ستیزه و نزاع در حضور او. فرمان قرآن است که در آنچه نزاع دارند، به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله مراجعه و به حکم او گردن نهند!

آیات قرآنی در این‌باره صریح است و جای هیچ عذر و بهانه‌ای باقی نمی‌گذارد. بنابراین در همین مورد هم به قرآن عمل نکردند.

ب) بی‌تردید بیان هر چیزی در قرآن هست، لیکن فقط کسی قرآن را می‌شناسد که به او خطاب شده است. اصل هر چیزی در قرآن است، لیکن عقل و خرد دیگر مردان، نتواند آن را درک کند بلکه می‌بایست به مفسر حقیقی کتاب خدا مراجعه کرد که فقط پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله است و پس از او ائمّه طاهرین علیهم السّلام که به تنزیل و تأویل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن، آگاه هستند. احدی جز آنان نمی‌تواند حقایق قرآن را استخراج کند.

چگونه عمر و دیگران می‌توانستند شمار رکعات نمازهای یومیه، شرایط اعتکاف در مساجد و دیگر احکام فرعی را از قرآن بیابند، مگر به دلالت و راهنمایی کسی که علم کتاب نزد او است؟! چنان‌که وقایع بعدی هم نمایان ساخت که نه معنای «اب» را می‌دانند و نه «کلاله» را می‌شناسند و نه بسیاری دیگر از عناوینی که قرآن را از آن سخن گفته است!!

آن‌گاه مردم را از پرسش درباره معانی آیات قرآنی منع کردند و کتک زدند و شکنجه کردند.

آیا معنای این سخن: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»، آن است که قرآن برای قرائت در قبرستان‌ها و محافل و مجالس رسمی باشد و به گردن بیماران آویخته شود و مسافران به وقت حرکت، از زیر آن عبور کنند!؟

اهمیت این نوشته

شاید کسی بپرسد چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌خواست آن نوشته را بنویسد؟!

آیا ماجرای غدیر کافی نبود که هم با علی علیه السّلام به امامت و ولایت بیعت کردند و هم به این مناسبت به او تبریک و تهنیت گفتند؟!

پاسخ چنین باشد:

الف) آنچه در بیماری مرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله از جرئت و جسارت روی داد و حاضران هر چه اصرار ورزیدند که اجازه ندهند نوشته مورد نظر خود را بنویسد؛ بر ضرورت انجام این نوشته دلالت تام و تمام دارد.

ب) شاید همین مردم برنامه‌ریزی می‌کردند که دلالت ماجرای غدیر را انکار کنند و با تکیه بر توجیهات و تأویل‌های باطل، حادثه را از بین برده، امور را از دید عوام پوشیده دارند. این احتمال هم وجود دارد که ادعا کنند حوادثی به وجود آمد و اتّفاقاتی روی دارد که پیامبر صلّی الله علیه و آله وادار شد، از آن موضوع عدول کند و صرف‌نظر از آن را به مصلحت مردم و دین دانست!!

چرا پیامبر صلّی الله علیه و آله در نوشتن اصرار نکرد؟!  

یک پرسش مطرح است که می‌گوید: اگر این نوشته آنقدر ضروری و مهم بود و امّت را برای همیشه از گمراهی و ضلالت حفظ می‌کرد، پس چرا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله از نوشتن آن خودداری کرد؟! چرا پیغمبر صلّی الله علیه و آله تسلیم خواست عمر و دیگران شد؟! مگر اصرار بر نوشتن،‌ وظیفه نبود؟! مگر نه آن بود که نفع این نوشته ‌منحصر به مردمان آن روزگار نمی‌شد بلکه همه امّت مسلمانان را تا قیامت دربرمی‌گرفت؟! پس چرا ننوشت؟!

علّامه سید عبدالحسن شرف‌الدین (ره) در پاسخ گوید:

از این‌رو از نوشتن آن عدول کرد که سخن ناگهانی آنان، او را وادار ساخت از این کار دست بردارد؛ زیرا پس از این سخن تأثیری برای نوشته باقی نمی‌ماند جز فتنه و اختلاف در این نکته که آیا در آنچه نوشت، هذیان گفت یا هذیان نگفت؟! پناه بر خدا‍!! همچنان که در این‌باره اختلاف کردند و در مقابل دیدگان حضرت سروصدا و جاروجنجال راه انداختند. آن روز از این امکان نیافت که به آنان بگوید: «از نزد من برخیزد!»

اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله اصرار می‌کرد و آن نوشته را می‌نوشت، آنان هم بر این سخن خود که «هذیان می‌گوید»، لج‌بازانه پافشاری می‌کردند و بلکه پیروانشان در اثبات هذیان‌گویی حضرت ـ پناه بر خداـ بسی غوطه‌ور می‌شدند و افسانه و اسطوره‌ها می‌نگاشتند و طومارها در ردّ آن نوشته و علیه کسانی پر می‌کردند که به آن احتجاج کنند، بنابراین حکمت بالغه نبوی اقتضا کرد که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله از این نوشته روی بگرداند، تا این معارضان و هوادارانشان بابی برای ایراد در نبوت نگشایند، به خدا پناه می‌بریم و از او پناه می‌جوییم!

رسول خدا صلّی الله علیه و آله دید که علی علیه السّلام و دوستانش در مقابل مضمون آن نوشته تسلیم هستند، چه بنویسد و چه ننویسد و دیگران، حتّی اگر آن را بنویسد، نه به آن عمل خواهند کرد و نه آن را معتبر خواهند دانست. در چنین حالتی اقتضای حکمت، در ترک آن بود؛ زیرا پس از آن معارضه جز فتنه تأثیری نداشت. این نکته بر کسی پوشیده نباشد.[۱۹]

فایده این ماجرا

این سیاست نبّوی در نهایت دقتّ بود و در چندین جهت هم تأثیر شایانی داشت و هم فایده فراوان. بار دیگر کسانی را رسوا کرد که برخلاف باطن،‌ تظاهر به خضوع و اطاعت از رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌کردند و مردم دانستند که باطن و ظاهرشان همخوانی و سازگاری ندارد.

همچنان‌که امکان نیافتند مدعی شوند: پیغمبر صلّی الله علیه و آله رأی خود را تغییر داد یا رازی به آنان گفته که از دیگران پنهان داشته است، علاوه بر این، رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را ناچار ساخت تا آشکارا اعلان کنند که قصد داشتند سنّت او را نادیده گرفته، باطل سازند.

چنان‌که امکان این ادعا را هم از آنان گرفت که در این‌باره اجتهاد کردند. بنابراین معذور باشند! معلوم شد که این اجتهاد در مقابل نص بود و بهای آن به خشم آوردن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و جرئت و جسارت و هتک حرمت حضرت و ایراد در عصمت و مخالفت به نصوص واضح و صریح قرآن.

همچنین آشکار ساخت که رسول خدا صلّی الله علیه و آله را در آنچه می‌گوید، تصدیق نمی‌کردند که این نوشته امّت را تا قیامت از ضلالت حفظ خواهد کرد. همچنان‌که دلالت دارد: نه به مصلحت امّت اهمیّت می‌دادند و نه به هدایت و صیانت ملّت از ضلالت و گمراهی، می‌اندیشیدند!

خواهد آمد که: آنان زمانی این‌گونه عمل کردند که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله از طریق تطبیق پیشگویی غیبی خویش با سخنان و مواضع آنان، معجزه‌ای نمایان در فراروی آنان قرار داد؛ و آن هنگامی بود که به حاضران خبر داد: زود باشد که کسی بگوید: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ!».

نکته‌های فراوان دیگری هم می‌توان از این حادثه استنتاج کرد.

سپاه‌پوشان عزادار

سخن سیّد بن طاووس در تصدیق تعبیر عبدالله بن عبّاس آمد که از این ماجرا به «مصیبت روز پنج‌شنبه» یاد کرد. سخن سیّد، صادقانه‌ترین و کامل‌ترین تعبیر از حجم فاجعه‌ای است که در نتیجه عملکرد این قوم بر مسلمانان وارد شد. او می‌گوید:

به خدا قسم؛ اگر مسلمانان لباس سیاه می‌پوشیدند و مجالس عزا به پا و نهایت مراتب حزن و اندوه را ابراز می‌داشتند، در مقابل مصیبت‌هایی که عمر بر آنان وارد کرد و از هلاکت، ضلالت، و شبهات برایشان به بار آورد، ناچیز باشد![۲۰]

زیرا این کار هم موجب اختلاف امّت و خون‌ریزی‌ها شد و هم باعث اختلال امور دینی و هلاکت هفتاد و دو فرقه، به سبب شبهات و ضلالت‌هایی که به وقوع پیوست و موجب خلود مردمانی در جهنم گشت که جاودانه در آتش جهنم خواهند ماند.[۲۱]

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱]ـ ر. ک: سبل الهدی و الرضاد، ۱۲/۲۴۷؛ نفحات اللاهوت، ۱۱۷؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱/۶۰۸؛ ۳/۶۹۳ـ ۶۹۹؛ مسند احمد، ۱/۳۲۵ـ ۳۳۶؛ صحیح بخاری، ۵/۱۳۸؛ ۷/۹؛ ۸/۱۶۱؛ صحیح مسلم، ۵/۷۶؛ شرح صحیح مسلم، نووی، ۱۱/۸۹؛ عمده القاری، ۲/۱۷۰؛ ۱۸/۶۲ـ ۶۳؛ ۲۱/۲۲۵؛ ۲۵/۷۶؛ فتح الباری، ۸/۱۳۲؛ الملل و النحل، ۱/۲۲؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۴۳۹؛ السنن الکبری، نسائی، ۳/۴۳۳؛ ۴/۳۶۰؛ صحیح ابن حبان، ۱۴/۵۶۲؛ الجمع بین الصحیحین، ۲/۹؛ مسن ابوعوانه، ۳/۴۷۶؛ الدرر، ابن عبدالبر، ۲۷۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۲/۵۵؛ ۶/۵۱؛ الطبقات الکبری، ۲/۲۴۴؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۴۸؛ ۲۷۱؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۳/۱۷۱؛ المنتقی، ۱/۳۴۷ـ ۳۴۹؛ منهاج السنه النبویه، ۶/۱۹، ۲۵، ۳۱۶، ۵۷۲؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۷/۱۴۸؛ سلوه الکئیب بوفاه الحبیب، ۱/۱۰۷؛ البدء و التاریخ، ۵/۵۹؛ سمط النجوم العوالی، ۳/۳۵۶؛ الانس الجلیل ۱/۲۱۶؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۴۶ـ ۴۴۹؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۵۱؛ ۴۹۸؛ مجمع النورین، ۲۰۳؛ موسوعه الامام علی (علیه السّلام)، ۲/۳۸۷ـ ۳۸۸، ۴۰۷؛ منهاج الکرامه، ۱۰۳؛ نهج الحق و کشف الصدق، ۳۳۳؛ اعیان الشیعه، ۱/۲۹۴، ۴۲۴، ۴۲۶؛ الدرجات الرفیعه، ۱۰۳؛ معجم الرجال الحدیث، ۱۴/۳۷؛ معجم الرجال و الحدیث، ۱/۱۲۷؛ ۲/۳، ۹۷، ۱۱۱، ۲۲۹؛ المسترشد، ۶۸۱؛ تشیید المطاعن، ۱/۳۵۵ـ ۴۳۱؛ مناقب ال ابی‌طالب، ۱/۲۰۳؛ امالی،‌ مفید، ۳۷؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۴۳۳؛ الیقین، ۵۲۱؛ سعد السعود، ۲۹۷؛ کشف المحجه، ۶۵؛ الصراط المستقیم، ۳/۶، ۱۰۰؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ۷۳؛ الصوارم المحرقه، ۱۹۲؛ الاربعین، شیرازی، ۵۳۴؛ بحار الانوار، ۲۲/۴۷۳ـ ۴۷۴؛ ۳۰/۵۳۱ـ ۵۳۶، ۵۵۲؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، ۳۸۴ـ ۳۸۸؛ المراجعات، ۳۵۳؛ النص و الاجتهاد، ۱۴۹؛ الغدیر، ۳/۲۱۵؛ مستدرک سفینه البحار، ۷/۴۲۵؛ احقاق الحق، ۲۸۰؛ غایه المرام، ۶/۹۵؛ الفصول المهمه، ۱۰۵٫

[۲]ـ شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۴/۲۷۸؛ بحار الانوار، ۲۲/۴۶۸؛ ر.ک: پاورقی‌های مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۶۹۳ـ ۷۰۲٫

[۳]ـ ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۸؛ الطبقات الکبری، ۲/۳۷۲؛ مسند احمد، ۳۲۴ـ ۳۲۶؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۶۹۳ـ ۶۹۶؛ از: صحیح بخاری، ۱/۳۹؛ ۶/۱۱؛ ۷/۱۵۶؛ ۹/۱۳۷؛ فتح الباری، ۱/۱۸۵؛ ۸/۱۰۰ـ ۱۰۱؛ ۱۳/۲۸۹؛ عمده القاری، ۲/۱۷۰؛ ۲۵/۷۶؛ الطبقات الکبری، ۲/۲/۳۷؛ عبدالله بن سبأ، ۷۹؛ صحح مسلم، ۳/۱۲۵۹؛ مناقب آل ابی‌طالب، ۱/۲۳۵؛ بحار الانوار، ۲۲/۴۶۸، ۴۷۲؛ ۳۶/۲۷۷؛ ۳۰/۵۳۱ـ ۵۳۵؛ الغیبه، نعمانی، ۳۸ـ ۳۹؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۴۳۸؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۸۴۹؛ سیره حلبی، ۳/۳۸۲؛ الارشاد، ۸۷؛ مسند احمد، ۱/۳۲۴، ۳۳۶؛ الشفاء، ۲/۴۳۱؛ الدرر، ابن عبد البر، ۱۲۵، ۲۰۴؛ کشف المحجه، ۶۴؛ البدایه و النهایه، ۵/۲۲۷، ۲۵۱؛ الفائق فی غریب الحدیث، ۴/۹۳؛ التراتیب الاداریه، ۲/۲۴۱ـ ۲۴۳؛ الادب المفرد، ۴۷؛ شرح الخفاجی، ۴/۲۷۷؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۴۳۲؛ غایه المرام، ۵۹۶؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۲/۵۴ـ ۵۵؛ ۶/۵۱؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳۲/۲۱۶ـ ۲۱۷٫

[۴]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۷؛ از: صحیح بخاری و صحیح مسلم، البدایه و النهایه، ۵/۲۷۱؛ سیره ابن کثیر، ۴/۴۹۹؛ الایضاح، ۳۵۹؛ الیقین،‌سیّد بن طاووس، ۵۲۱؛ بحار الانوار، ۳۰/۵۳۱ـ ۵۳۴؛ فتح الباری، ۸/۱۰۲؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۳۱؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ۲۰۲؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۴۳۶؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۳۲۰؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۲/۲/۶۲؛ امتاع الاسماع، ۱۴/۴۴۷؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۷؛ مجمع النورین، ۲۰۲؛ سفینه النجاه، ۲۰۵٫

[۵]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۸؛ از طبرانی، مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۶۹۸؛ غایه المرام، ۵۹۸؛ مجمع الزوائد، ۴/۲۱۵؛ المعجم الکبیر، ۱۱/۳۰٫

[۶]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۷؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۶۹۵؛ از: تشیید المطاعن؛ بحار الانوار، ۳۰/۵۳۲٫

[۷]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۹٫

[۸]ـ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۲۳؛ از: فتح الباری، ۸/۱۰۱؛ عمده القاری، ۱۸/۶۲؛ فلک النجاه فی الامامه و الصلاه، ۱۴۷٫

[۹]ـ شرح الشفا بتعریف حقوق المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۴٫

[۱۰]ـ نجم: ۳ـ ۴٫

[۱۱]ـ انعام: ۵۰٫

[۱۲]ـ شرح نهج‌ البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱/۱۸۳؛ الاربعین،‌شیرازی، ۵۵۰؛ مکاتب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۷۲۳٫

[۱۳]ـ حجرات: ۳٫

[۱۴]ـ نساء :۶۵٫

[۱۵]ـ حشر: ۷٫

[۱۶]ـ ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ۱/۹۳؛ العلل، ۱/۹؛ جامع بیان العلم و فضله، ۲/۱۸۰؛ الجامع الصغیر، ۱/۵۰۵ـ ۵۰۶؛ السنن الکبری، بیهقی ۱۰/۱۱۴؛ سنن الدارقطنی، ۴/۱۶۰؛ کنز العمّال، ۱/۱۷۳، ۱۸۷؛ مسند زید، ۴۰۴؛ الاستذکار، ۸/۲۶۵؛ التمهید، ابن عبد البر، ۲۴/۳۳۱؛ اتفسیر الکبیر، ۲/۴؛ اضواء البیان فی ایضاح القرآن، ۷/۲۸۹؛ ۸/۲۴۷؛ الاحکام، ابن حزم، ۶/۸۷۰؛ الاحکام، آمدی، ۱/۲۴۸؛ الضفاء الکبیر، ۲/۲۵۱؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ۴/۶۹؛ میزان الاعتدال، ۲/۳۰۲؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ۱/۵۴۳٫

[۱۷]ـ نساء: ۵۹٫

[۱۸]ـ حشر: ۷٫

[۱۹]ـ  المراجعات، ۲۸۴ـ ۲۸۵؛ النص و الاجتهاد، ۱۷ـ ۱۷۱؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ۹۱؛ به بعد.

[۲۰]ـ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۴۳۳٫

[۲۱]ـ ر.ک: همان، ۴۳۱٫