یکی از خصوصیات حجت به بازی گرفتن مرگ در تمام لحظات بود. یعنی از زمانی که سوار اتوبوس و عازم جبهه می‌شد، مرگ را مثل یک تسبیح، در دستش می‌گرداند و به قول معروف، حیثیت مرگ را به بازی می‌گرفت.

بعد از شهادتش، خبر دادند که یکی از شهیدها، سرش را از دست داده و بی سر است. این تمنای هر عارفی بود که برای دوست، از سر خودش بگذرد و کسانی که سالیان عبادت کرده بودند، نهایت آمال و آرزویشان این بود که روزی سرشان را برای معبود خود بدهند.

شهید صنعتکار به راحتی سر خود را ایثار کرد، آن را بغل گرفت و دنبال قاتل رفت و عظمت و سلحشوری خونش قاتل را زبون کرد. همان موقع، من دو بیت شعر برای ایشان سرودم:

آن لاله رخان که دوش پرپر شده‌اند   /   چون ماه به سیل خون شناور شده‌اند

      سرداری عشق بادشان ارزانی    /   هر چند ز تیغ خصم بی‌سر شده‌اند


رسم خوبان ۲۲ – شوق شهادت، ص ۸۵٫/ بی‌قرار، ص ۵۵٫