خوارزمی گوید:

کندی آمد و شب کلاه را که از جنس خز بود برداشت و چون آن را نزد همسرش امّ عبدالله برد تا خونش را بشوید، زنش گفت: آیا جامه‌ی پسر دختر پیامبر را غارت می‌کنی و به خانه‌ام می‌آوری؟ برو بیرون! خدا قبرت را پر از آتش کند! گویند: دستانش خشک شد و تا زنده بود فقیر و بد حال ماند.

 

 

قال الخوارزمیّ:

و جاء الکندیّ فأخذ البرنس و کان من خزّ، فلمّا قدم به بعد ذلک علی إمرأته أمّ عبدالله لیغسله من الدّم، قالت له امرأته: أ تسلب ابن بنت رسول الله برنسه و تدخل بیته؟ اخرج عنّی حشا الله قبرک ناراً! و ذکر أصحابه أنّه یبست یداه و لم یزل فقیراً بأسوء حال إلی أن مات.[۱]


[۱]– مقتل الحسین (ع) ۲: ۳۵، تاریخ الطّبری ۳: ۳۳۱٫