میخواست بیدارش کند. نمیگذاشتم. بحثمان بالا گرفت. گفتم:
- »مگر تو نمیدانی او چقدر کم میخوابه؟»
صدای محمود از توی اتاق بلند شد: «آن بیرون چه خبره؟»
به طرف گفتم: «آخرش کار خودت را کردی؟»
درِ اتاق را باز کردم. گفتم:
- »یه بسیجیه، میگه با شما کار داره.»
آمد دم در. گفت: «من در خدمتم.»
طرف خیلی خونسرد گفت: «راستش میخواستم با شما عکس بگیرم.»
محمود دمپایی پایش کرد و گفت: «کجا میخواهی عکس بگیری؟»
گفت: «توی محوطه.»
چهار – پنج بار کشاندش این طرف و آن طرف تا بالاخره عکسش را گرفت. محمود که برگشت رفتم سراغش. ناراحت و دمغ گفتم:
- »ارزشش را داشت به خاطر یک عکس فرماندهی تیپ را از خواب بیدار کنی و هی ببریش این ور و آن ور؟»
سرش را انداخت پایین و گفت:
- »راستش شنیده بودم آدم فروتنیه، ولی دوست داشتم از نزدیک ببینم.»
رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۲۰ و ۲۱٫/ اسوهها، ص ۴۷٫
پاسخ دهید