مادر شهید حاج محمد ابراهیم همت میگوید: ابراهیم از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمدهاش به قمشه رسیده بود. با اینکه دیر وقت بود، نیمه شب با صدای گریه و تضرّع او از خواب بیدار شدم و دیدم دارد نماز شب میخواند.
صبح همان شب که ابراهیم قصد بازگشت به جبهه را داشت، به او گفتم شب که دیر وقت رسیدی، دو – سه شب هم نخوابیدی، یک مقدار این جا بمان و خستگی در کن. پاسخ داد: «مادر جان! ما تا به حال در خوابهای سنگینی غوطهور بودهایم، امّا حالا دیگر وقت بیداری است. ما هیچ وقت نمیتوانیم تنها به استراحت و راحتی خودمان فکر کنیم. اگر به این چیزها فکر کنیم، دیگر نمیتوانم مزهی بیداری را بچشم. من خواب و استراحت و دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیادارها میبخشم. مادر! این دنیا تنگ است و جای من نیست.»
رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل وظیفه، ص ۵۶٫/ صنوبرهای سرخ، ص ۸۸٫
پاسخ دهید