شوخی و شیطنتهای رضا دستواره زبانزد بود. یک بار در پادگان ابوذر بودیم، یک خط FX داشتیم که اصلش توی مخابرات بود. یک خطش را هم پارالل کرده بودند به اتاق ما که گوشیاش شمارهگیر نداشت. همینطور که نشسته بودیم، رضا گفت: «میخواهید با همین گوشی برایتان شماره بگیرم؟» عبّاس کریمی گفت: «مگر میشود؟» رضا گفت: «یه قلقی داره که با آن میتوانی شمارهات را بگیری.» عبّاس کریمی گفت: «چه قلقی؟» گفت: «وقتی گوشی را برمیداری، یه تقّی میکند، با همین تقّهها میشود شماره گرفت. حالا چه جوری؟ هر تقّه یعنی یک شماره، مثلاً اگر شمارهات هشت باشد، باید هشت تا تقّه بزنی و الی آخر.»
همه داشتیم باور میکردیم. جالب اینکه امتحان هم کرد و شمارهی ۱۱۹ را گرفت. بعد به عبّاس کریمی گفت: «عبّاس، شمارهات را بده تا برایت بگیرم.» عبّاس هم شماره تلفن خانهی خواهرش را داد. رضا شروع کرد به تقّه زدن، بعد گوشی را گرفت در گوشش و گفت: «الو، الو، صدا خیلی ضعیفه، شما صدای من را میشنوید؟» بعد گوشی را داد به عبّاس و گفت: «بیا بگیر با خواهرت حرف بزن، فقط صدا خیلی ضعیفهها، باید داد بزنی.» عبّاس کریمی هم گوشی را گرفت وگفت: «الو، الو» بعد رو به رضا گفت: «این که صدایی نمیاد.» رضا گفت: «مؤمن، صدا ضعیفه، باید داد بزنی.» عبّاس کریمی هم شروع کرد به بلند حرف زدن، داد میزد و میگفت: «الو، الو، صدا میآد؟» مجدداً به رضا گفت: «ما را سر کار گذاشتی؟» رضا گفت: «منو سر کار گذاشتن؟» این را گفت و خندهاش بلند شد، حالا نخند کی بخند. همه میخندیدیم.
منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید محمّد ابراهیم همت، ص ۵۸ و ۵۹٫ / برای خدا مخلص بود، صص ۴۶ – ۴۸٫
پاسخ دهید