یک شب علی آمده بود سرکشی گردان ما. بچه‌ها را جمع کردم در حسینه‌ی گردان و بعد از نماز گفتم «امشب میزبان برادر شرفخانلو مسئول تدارکات هستیم.» رزمنده‌ها تا شنیدند مسئول تدارکات لشکر آمده گردانشان، ریختند سرش و هر کس یک چیزی می‌خواست. بی‌چاره علیِ محجوب و سر به زیر افتاده بود بین بسیجی‌های شور و شری که داشتند از سر و کولش بالا می‌رفتند. عمده‌ی گلایه‌ها از دیر دادن سهمیه‌ی لباس رزمندها‌ بود. علی داشت برای‌شان توضیح می‌داد و بین آن‌ جمیعت صدا به صدا نمی‌‌رسید.

آخر سر مجبور شد بلند شود و برود پشت تریبون. در خصوص اسراف و تبذیر حرف زد و از بچه‌ها خواست بیش‌تر حواس‌شان به اموالی باشد که بیت‌المال در اختیارشان گذاشته است. آخر سر زانوی پاره‌ی شلوار شش جیبش را نشان همه داد و گفت «ببینید، لباس خود من هم کهنه است، ولی باید با همین‌ها سر کنیم. باید تا جایی که امکانش هست، حواسمان به بیت المال باشد.» سخنرانی آن شب علی مثل توپ توی لشکر صدا کرد. وقتی رزمنده‌ها دیدند که مسئول تدراکات لشکر، شلوار پاره می‌پوشد، خیلی از اعتراض‌ها خوابید.

 

منبع: کتاب « اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح

به نقل از: نور علی حسن زاده