سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:

«فراق یار نه آن می‌کند که بتْوان گفت»
 
پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست
«
شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»
 
به گریه گفت:مکن ترک ما، برای خدا
«
که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت»
 
زُدود اشک ز چشمش، به صبر فرمان داد
«
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت»
 
به انتظار پدر، پیش خیمه‌گاه نشست
«
هر آن چه گفت بَرید صبا، پریشان گفت»
 
چو ناامید ز دیدار دوست شد، گفتا:
«
که ترک صبحت یاران خود، چه آسان گفت
 
چو دید بر سر نی، رأس باب خود را گفت:
«
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت»
 
که گفته است ز «حافظ»، «خِرَد» نگیرد فیض؟
«
من این نگفته‌ام، آن کس که گفت بهتان گفت»

 

شاعر: اصغرعرب (خرد)