اگر حاکم شهری، میوه‌ای به عنوان هدیّه‌ای برای کسی بفرستد، از نظر عقل زشت است که به هدیّه‌ی او بی‌اعتنائی شود. و اگر این هدیّه، هر روز ادامه داشته باشد، بی‌اعتنائی به او قبحش بیشتر خواهد بود! و اگر به همین روال هر روز هدیّه‌های او افزایش یابد، طوری که همه‌ی مایحتاج زندگی او بلکه همه‌ی اموری که به وجود و بقای وجودی و لوازم آن بستگی دارد، از طرف حاکم در اختیار او قرار دهند؛ بلکه از این بالاتر حتّی نعمت‌های اضافی که مورد لزوم و نیازش نیست با همه‌ی متعلّقات آن، از هر جهت که تصوّر شود [به او عطا کند]؛ به طوری که از شمارش کلّیّات آن نعمت‌ها و هدایا عاجز و ناتوان گردد، چه برسد به این که بتواند جزئیّات آن را شمارش نماید؛ بلکه همه‌ی آنچه در جهان هستی وجود دارد از آن لحاظ که مرتبط با یکدیگرند، برای او نعمت به شمار آید!

پس وقتی میزان نعمت‌ها به این حدّ رسید، به ناچار قبح جفاکاری و بد رفتاری در مقابل آن‌ها نیز، از حدّ و حصر خارج می‌شود.

منبع: کتاب به سوی دوست،  ص ۷۳