روزی چنان؛ به یاد، زمین و زمان نداشت

جوری ستاره کرد، که خود در گمان نداشت

 

دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟

زیرا که قوّت حرکت؛ آسمان، نداشت

 

گشتند یاوران، همه مقتول و یاوری

کَش آورد سمند و بگیرد عنان، نداشت

 

فریاد از آن زمان! که گرفتند، گِرد وی

راه برون شتافتن از آن میان نداشت

 

جسمش هزار پاره و بر جسم خویشتن

دل سوز، جز جراحت تیر و سنان نداشت

 

افتاد بر زمین و ز بس زخم، بر تنش

چندان که بر زمین بنشیند، توان نداشت

 

می‌رفت خون ز حلقش و با حق، جز این سخن

“کز جرم شیعیان بگذر” بر زبان نداشت

 

گفتم که از جسارت قاتل کنم حدیث

اما «سروش»، ناطقه یارای آن نداشت

 

شاعر: سروش اصفهانی