فتال گوید:

آن‌گاه یزید، نعمان بن بشیر را خواست و به وی گفت: آماده شو تا همراه این زنان به مدینه بروی. و چون خواست آنان را آماده‌ی رفتن سازد، علیّ بن الحسین (ع) را خواست و با او خلوت کرد و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت کند! اگر من با پدرت مواجه می‌شدم، هر چه می‌خواست می‌دادم و به هر وسیله‌ای که می‌توانستم مرگ را از او دور می‌کردم، ولی تقدیر الهی بر آن بود که دیدی. از مدینه با من مکاتبه بکن و هر نیازی داشتی برایم بنویس. آن‌گاه امام و اهل بیت را جامه‌ها پوشاند و نعمان بن بشیر را در جمع کسانی که همراهشان می‌رفتند به عنوان نماینده‌ی خویش اعزام کرد و دستور داد که شب آنان را سَیر دهد و خود پیشاپیش آنان باشد و یک لحظه از آنان غافل نباشد. هر گاه فرود آمدند از آنان فاصله بگیرد و خود و یارانش در اطراف آنان همچون نگهبانان پراکنده شوند و در هر جا که کسی از اهل بیت برای وضو و قضای حاجت و هر کاری خواست توقف کند، فرود آید و سختگیری نکند. نعمان همراه آنان پیوسته در راه بود و طبق توصیه‌ی یزید، رفتاری مناسب داشت.

 

 

قال الفّتال:

ثمّ ندب یزید النّعمان بن بشیر و قال له: تجهّز لتخرج بهؤلاء النّسوه إلى المدینه و لمّا أراد أن یجهزّهم دعا بعلیّ بن الحسین (ع) فاستخلاه ثم قال: لعن الله ابن مرجانه، أما و الله لو أنی صاحبت أباک ما سألنی خصله إلا أعطیته إیاها و لدفعت الحتف عنه بکلّ ما استطعت! و لکن الله قضى ما رأیت! کاتبنی من المدینه و ارفع إلیّ کلّ حاجه تکون لک، و تقدّم بکسوته و کسوه أهل بیته، و أنفذ معهم فی جمله من أنفذ النّعمان بن بشیر رسولاً و تقدّم إلیه أن یسیرّ بهم فی اللّیل و یکون أمامهم حیث لا یفوتون طرفه فإذا أنزلوا نحّى عنهم و تفرّق هو و أصحابه حولهم کهیئه الحرس لهم؛ و نزل معهم حیث إن أراد الإنسان من جماعتهم وضوءا أو قضاء حاجه لم یحتشم و صار معهم فی جمله النّعمان و لم یزل فی الطّریق کما وصّاه یزید و یرفق بهم.[۱]


[۱]– روضه الواعظین ۱: ۱۹۲، تسلیه المجالس و زینه المجالس ۲: ۳۹۹٫