معمولاً یک کُت بلند به اندازه‌ی یک اُورکت می‌پوشید که جیب‌های بزرگی داشت. به نحوی که هر جیبش تقریباً یک گونی کوچک می‌شد!

یکی از روزها پیش از انقلاب، در بازگشت از سفری که به «کردستان» داشتیم، نُه قبضه اسلحه‌ی کمری به همراه یک گونی فشنگ با خودم آوردم. توی یک از خیابان‌های تهران، بروجردی را دیدم. با او قرار گذاشتم که در یک جایی بیاید و این مهمات را تحویل بگیرد. محل تحویل مهمات، حوالی منزل بروجردی تعیین شد.

به محل قرار که رسیدیم، بروجردی نُه قبضه اسلحه را از من گرفت و توی جیب‌های خود جا داد و بعد، گونی فشنگ را هم گذاشت روی کولش و رفت؛ بدون هیچ ترسی!


رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت،  ص ۴۸٫/ چون کوه باشکوه، ص ۷۱٫