«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ‏ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی خَاتَمِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین طَبیبِنَا شَفیعِنَا أَنیسِنَا حَبیبِنَا أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّد وَ آلِهِ الْمَعْصومِین سِیَّمَا الْکَهْفِ الْحَصِین مَوْلَانَا الْحُجَّه بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِین أَرْوَاحُنَا فِدَاه وَ عَجَّلَ الله فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا الله رُؤیَتَهُ وَ خِدْمَتَهُ وَ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین».

«هُوَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ».[۲]

تفکّر و سعادت بشر

یکی از اموری که در تطهیر حضور قلب و تمرکز روح و جمع کردن ذهن و نجات از حواس پرتی توصیه می‌کنند تفکّر است. اساس سعادت بشر سه چیز است یکی فکر است، دومی ذکر است، سومی عبادت و عمل صالح است. کسی اهل ذکر باشد و اهل فکر و اهل حرکت و عمل در راستای اجرای دستورات خدا و تحصیل رضای خدا باشد به کمال می‌رسد. ولی فکر جایگاه خاصّی دارد، فکر جنبه‌ی مبنایی و اساسی دارد، ذکر و عمل براساس شادابی فکر مبتنی می‌شود. کسی فکر درست، بینش درست، برداشت درست، تعبیر درست، تفسیر درست نسبت به زندگی دنیا، آخرت، مرگ، خدا، پیغمبر، ائمّه نداشته باشد هم نمی‌تواند ذکر بگوید و هم عمل او عمل باطن‌داری نخواهد بود.

تفکر قبل از گفتار

مناسب است انسان قبل از آن‌که صحبت می‌کند فکر کند چه می‌خواهد بگوید، برای چه کسی می‌خواهد بگوید، چرا می‌خواهد بگوید. اگر برای گفتار خود دلیلی پیدا کرد این گفتار او را به خدا نزدیک کرد صحبت کند ولی اگر با فکر نتیجه‌ی این گفتار را دید که مشکل برای دنیا و آخرت او درست می‌کند ترک کرد. فکر انسان را با انضباط بار می‌آورد، انسان را در رفتار و در ذکر منظّم می‌کند، لذا تفکّر یک ساعت بیشتر از عبادت یک سال از نظر ارزش و اثر و نتیجه است. متعلَّق فکر هم خیلی مهم است.

تفکّر درباره‌ی مرگ

مرحوم میرزا جواد آقای ملکی، قطب العارفین، جمال السّالکین، مقتدای اهل یقین، ایشان گفته‌اند فکر را از مرگ باید شروع کنید، در حقیقت انسان در مرگ تأمّل کند و تفکّر کند. مرگ امر مرموز و ناشناخته است، مرگ به حس نمی‌آید همان‌ گونه که دمیدن روح در بدن انسان امر محسوس نیست، ملموس نیست و اشخاص احیاء را نمی‌توانند ارزیابی کنند که حیات چیست خدا به ما حیات داده، حیات شناخته شده نیست. زیست‌‌ شناس‌ها آثار و علائم حیات را بازگو می‌کنند حقیقت حیات را کسی نفهمیده، حقیقت مرگ هم ناشناخته است لکن در قرآن کریم وجه مشابهتی بین خواب و مرگ گفته شده است، این نشان می‌دهد که خواب از قماش مرگ است.

درجات مرگ

لکن به نظر می‌رسد که مرگ دارای درجات است شدّت و ضعف دارد، درجه‌‌ی شدید آن مرگ همیشگی است که دیگر انسان هیچ وقت به این عالم برنمی‌گردد، ولی خواب مرحله‌ی ضعیف مرگ است که خدای متعال دوباره برمی‌گرداند. قبلاً در محضر یک آیه بودیم که فرمود «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها»[۳]، خیلی صریح است، خدا در دو نوبت جان شما را، حقیقت شما را، خود شما را توفّی می‌کند، یعنی هر چه به شما داده به تمام معنا می‌گیرد، یکی موقع موت شما است، انتقال از این عالم برای همیشه به عالم برزخ خدا شما را توفّی می‌کند و شما وفات می‌کنید.

معنی وفات و فوت

وفات غیر از فوت است، فوت در اصطلاحات روایی و حدیثی یا استعمال نشده یا بسیار کم استعمال شده، انسان فوت ندارد وفات دارد.

می‌گویند فلانی فوت کرد تعبیر عوامانه است، کسی فوت نمی‌کند خدا توفّی می‌کند و انسان وفات می‌کند. یعنی آنچه انسان بود و به او گفته می‌شد، این آقا این شخصیّت است، او را خدا می‌گیرد، آن که می‌رفت، آن که می‌آمد، آن که می‌دید، آن که صحبت می‌کرد، آن که محبّت می‌کرد، آن که نماز می‌خواند آن را خدا می‌گیرد. این بدن ابزار است چیزی که صحبت می‌کند بدن نیست که صحبت می‌کند یک حقیقت ماورای بدن است که صحبت می‌کند، چیزی که می‌بیند چشم نیست که می‌بیند روح می‌بیند. لذا انسان وقتی که جان داد خدای متعال او را توفّی کرد چشم سر جای خود است، زبان هم سر جای خود است، گوش هم سر جای خود است، ولی انسان نه می‌بیند نه می‌تواند صحبت کند نه می‌شنود، تمام شد و رفت. این‌ها یک ابزاری بود مثل گوشی تلفن که در خانه است، انسان با گوشی تلفن صحبت می‌کند ولی گوشی صحبت نمی‌کند شما چیزی که حرف می‌زند نمی‌بینید، آن پشت گوشی است که صدای او از طریق گوشی منتقل می‌شود شما می‌شنوید.

این تلفن و سیم نیست که صحبت می‌کند این شما بودید که صحبت می‌کردید، ولی گوشی تلفن صدای شما را انتقال می‌دهد. گوش ما، زبان ما، چشم ما نقش تلفن و دوربین و تلویزیون را دارد گوینده کس دیگری است نه این شکل است، نه این عکس است، نه این گوشی است، آن چیز دیگری است. چیزی که می‌گفت من رفتم، من آمدم، من درس خواندم، من مسافرت کردم، من غذا خوردم، من دعوت کردم، من جنگ کردم، آن را خدا می‌گیرد و بدنی که این‌جا مانده هیچ کاره است. این وسیله بود که شما کارهای خود را انجام دهید بار خود را ببندید، اگر اتلاف وقت کردید و از این وسیله استفاده نکردید وقت استفاده‌ی از این وسیله که دیگر سپری شد، وقتی که جان دادید بدن این‌جا می‌ماند. در عالم برزخ که منتقل می‌شوید آن‌جا دیگر پیشانی ندارید که سجده کنید، آن‌جا دیگر دستی ندارید که به کسی احسان کنید، آن‌جا چشمی که گریه کند دیگر ندارید، این‌جا بود در مجلس امام حسین شرکت می‌کردید خدا به شما این وسیله را داده بود که با این وسیله اشک بریزید، این دست‌ها را داده بود که به آسمان بلند کنید یا الله بگویید و وسیله‌ای بود که شما با این وسیله صله‌ی رحم کنید رفت و آمد کنید.

بدن وسیله‌ی عبادت است

این وسیله در عالم قبر همراه شما نیست می‌بینید هیچ کاری از شما ساخته نیست، کار شما به وسیله‌ی بدن است ولی خود شما این کار را انجام می‌دادید نه بدن شما کار می‌کرد. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها»، الله توفّی می‌کند، یعنی به تمام و کمال می‌گیرد، شما را در موقع موت دریافت می‌کند. یک مرتبه‌ی دیگر هم خدای متعال شما را توفّی می‌کند هر چه داشتید از شما می‌گیرد آن «وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها»، به خواب می‌روید ولی هنوز نمرده‌اید، در آن وقت هم خدای متعال جان شما را توفّی می‌کند.

عالم خواب و انتقال به برزخ

در آیه‌ای که در آغاز مطلب تلاوت کردیم خدا آن خدایی است که «یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ»، شما شب در بستر که می‌روید خداوند شما را توفّی می‌کند، هر کس در شب خوابیده بداند که وقت این خواب خدا جان او را گرفته است، آن که شما بودید دیگر این‌جا نیستید بدن افتاده، اگر شما روی پای خود بودید که نمی‌افتادید، خدا جان شما را گرفت افتادید دیگر در خواب نمی‌توانید بلند شوید، در خواب نمی‌توانید بشنوید، در خواب نمی‌توانید بگویید، این حواس و اموری که در بدن شما به شما کمک می‌کرد تا شما صحبت کنید و نگاه کنید و چیزی بدهید و چیزی بگیرید جان از این خداحافظی کرد.

شما که در عالم خواب هستید خود شما به عالم برزخ منتقل شده‌اید، موقع بیداری خدای متعال دوباره آن حقیقت را به این بدن برمی‌گرداند. انسان در بیداری کارهایی که انجام می‌دهد شکل برزخی آن در وعاء و نشئه‌ی برزخی وجودی ما محفوظ است منتها این‌جا یک شکلی دارد آن‌جا شکل دیگری دارد. گاهی اشخاص که خواب می‌بینند صورت برزخی آنچه را که دیده‌اند با صورت مُلکی این‌جا یکی است، مثل رویای حضرت ابراهیم خلیل.

رؤیای حضرت ابراهیم علیه السلام درباره‌ی ذبح اسماعیل علیه السلام

حضرت ابراهیم به فرزند خود گفت «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[۴]، خواب دیده بود، در واقع ملک جبرئیل برای او دستور نیاورده بود، می‌گوید پسرم، «یا بُنَیَّ»، فرزند من، «إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ» محقّقاً من مکرّر دارم در خواب می‌بینم، قید می‌کند در منام می‌بینم که «أَنِّی أَذْبَحُکَ»، خود من تو را ذبح می‌کنم، تو را در قربانگاه برده‌ام و سر تو را دارم ذبح می‌کنم. پسر هم گفت «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ‏ََ»، آنچه را که در عالم رویا دیده بود خواب پیغمبر بود، خواب آشفته نبود، مأموریت بود لذا پسر او هم همین‌ که پدر گفت من در منام می‌بینم شما را ذبح می‌کنم بدون چون و چرا گفت شما مأموریت دارید.

تبعیت حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام از رؤیای صادقه

«یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»، شما مأمور هستید. از این رویا حضرت اسماعیل هم فهمید که پدر او مأمور است، مأمور است چه کاری انجام دهد؟ مأمور است که او را ذبح کند. لذا توافق کردند به قربانگاه بروند، پدر و پسر هر دو با این منامی که برای حضرت ابراهیم پیش آمده بود به سوی قربانگاه حرکت کردند، هر دو هم عاشقانه رفتند، هیچ تحمیلی، هیچ تعلّلی، هیچ ناراحتی نداشتند که چرا چنین مأموریتی برای آن‌ها پیش آمد. آن‌جا که حضرت اسماعیل را خواباند یا خود او خوابید کارد را به دست گرفت و به گلو گذاشت و کارد هم انجام نداد آنچه را که ابراهیم می‌خواست و حضرت ابراهیم ناراحت شد، این کارد تیز که گلوی نازک را نبرید از شدّت ناراحتی به سنگ زد این کارد باذن الله به حرف درآمد، گفت که «الخَلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنعَانی»، خلیل امر می‌کند که من سر این جوان را ببرّم ولی خدای جلیل امر می‌کند که من نبرّم، از بریدن نهی می‌کند.

این‌جا بود که ندا آمد «یا إِبْراهیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا»[۵]، در رویا همین را دیده بودی تصدیق کردی بیش از این مأموریت تو نبود. این‌جا رویایی که حضرت ابراهیم دیده صورت برزخی با صورت ظاهری تطبیق داشت ولی خوابی را که حضرت یوسف دید «یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی‏ ساجِدینَ‏ََ»[۶]، من یازده ستاره و شمس و قمر را دیدم که در برابر من سجده کردند، به خاک افتادند. این چه زمانی تعبیر شد؟ وقتی که حضرت یوسف عزیز مصر شد و از مصر خارج شد به استقبال پدر و خاله‌ی خود که همسر دوم حضرت یعقوب بود رفت، حضرت یعقوب با یازده فرزند خود به طرف یوسف می‌آمدند یوسف هم به استقبال آن‌ها آمد وقتی یوسف را دیدند هم آن یازده برادر هم پدر و هم خاله یعنی همسر حضرت یعقوب همه به خاک افتادند، از روی شکر یا از روی تواضع در برابر عزیز مصر که به مقامات ولایی رسیده است به خاک افتادند. او ماه دیده بود، خورشید دیده بود، ستاره دیده بود، آن صورت برزخی بود امّا در ظاهر حضرت یعقوب و همسر او و یازده فرزند او بودند.

صورت ملکوتی انسان هنگام ورود به برزخ

لذا انسان زمان مردن به باطن خود که برزخ او است دارد منتقل می‌شود، صورت مُلکی، نشئه‌ی ملکی از او گرفته می‌شود و به نشئه‌ی ملکوتی خود تمرکز پیدا می‌کند. ما الآن هم در برزخ خود هستیم ولی این صورت مُلکی ما حجاب است، ما کارهایی که انجام می‌دهیم، حرف‌هایی که می‌گوییم صورت برزخی دارد. عالم برزخ هم وسیع‌تر از این عالم است هم کار در عالم برزخ قابل مقایسه با کار در عالم ملک نیست، آن‌جا کارها خیلی سریع انجام می‌شود. همین الآن که شما این‌جا جلوس فرموده‌اید تصوّر کنید مشرّف شدید در میقات مُحرم شده‌اید، با احرام سوار ماشین شده‌اید و لبّیک اللّهم لبّیک را تکرار می‌کنید، طیّ مسافت کردید کنار کعبه رفتید یک دور شوت را زدید بعد آمدید پشت مقام ابراهیم نماز خواندید، همین الآن در تصوّر خود این راهی که اگر با عالم مُلک بود باید سوار هواپیما شوید به جدّه یا به مدینه بروید، از مدینه هم با اتوبوس به مسجد شجره بروید در آن‌جا محرم شوید و ساعت‌ها با اتوبوس در راه هستید تا به مکّه برسید، در مکّه در آن منطقه‌ای که شما را باید پیاده کنند پیاده می‌‌کنند، به مسجد الحرام وارد می‌شوید آن‌جا هم خیلی رصد می‌کنید که چه زمانی چشم شما به کعبه می‌خورد.

در کعبه دعای زائران مستجاب است

یکی از جاهایی که دعا مستجاب است «عِنَد رُؤیَتِ الکَعبه» است، همین که چشم زائر به دیوارهای کعبه می‌خورد آن‌جا خدای متعال خزانه‌ی خود را باز کرده که شما هر چه خواستید به شما بدهد. با چشم سر وقتی شما کعبه را می‌بینید دعا کنید دعای شما مستجاب است. در عالم مُلک باید خیلی منتظر باشید موسم برسد یا اگر اسمی برای عمره نوشته‌اید زمان را باید معطّل شوید تا آن زمان برسد، سوار هواپیما شوید بروید، بعد اتوبوس، این همه زمان و مکان را طی کنید. ولی همین مسیر را در عالم مثال می‌توانید بروید، خانه‌ی خدا را زیارت کنید یک شوت هم بزنید و برگردید. خیلی سریع است، حرکت می‌کنید و می‌روید، همین الآن شما کنار ضریح شش گوشه‌ی حضرت ابی عبد الله (علیه السّلام) بروید، امّا در عالم مُلک بخواهید بروید باید منتظر باشید تا این‌که با کاروان، با سازمان حج، اجازه بگیرید بعداً به آن‌جا بروید و طواف کنید.

طی الارض

یکی از اشخاص صاحب باطن را مرحوم علّامه تهرانی نقل می‌کند، می‌گوید از فامیل‌های ما بود، ایشان به مشهد که مشرّف شده بود یکی دو اتّفاق برای او افتاده بود، به مسجد گوهرشاد آمده بود آن‌جا مشغول دعای کمیل بود، وسط دعای کمیل به خواب رفته بود، در عالم رویا یک انسان ملکوتی با محاسن حنا شده، خضاب شده را می‌بیند، می‌آید به ایشان می‌گوید برویم. او را به کربلا و مکّه می‌برد بعد دور دنیا را می‌گرداند، کره‌ی زمین را می‌گردد، بعد از گشتن در کره‌ی زمین به آسمان‌ها می‌برد، جهنّم را به او نشان می‌دهد، بهشت را به او نشان می‌دهد، حالات گذشتگان را از او می‌پرسد، خیلی از افراد که اطّلاع از وضع آن‌ها نداشته همه را می‌پرسد آن پیرمرد با محاسن حنایی همه را جواب می‌دهد و بعد هم می‌گوید می‌خواهی برگردی؟ می‌گوید بله، به مسجد گوهرشاد برمی‌گرداند. می‌گوید چقدر طول کشید ما رفتیم دور دنیا را گشتیم، بهشت را دیدیم، جهنّم را دیدیم؟ اوّل می‌گوید پنج دقیقه، بعد می‌گوید نه پنج دقیقه ملاحظه کردم به تو گفتم یک آن بود. بعد می‌گوید این کار که تمام شد آن پیرمرد از ما جدا شد و من از خواب بیدار شدم، ساعت را  نگاه کردم دیدم دقیقاً پنج دقیقه است. در این پنج دقیقه رفتم بهشت را دیدم، جهنّم را دیدم، مکّه را زیارت کردم هم کربلا را زیارت کردم و برگشتم.

کیفیت عالم برزخ

عالم برزخ، عالم مثال چنین عالمی است، چنین حرکتی را انسان بخواهد در این عالم انجام دهد عمر او کفایت نمی‌کند برود دور دنیا را بگردد و بعد هم چنین مراحلی را طی کند، بعد هم اطّلاع کسب کند از خیلی افرادی که آن‌ها واقعیت‌هایی پس پرده دارند، به همه‌ی این‌ها اشراف و اطّلاع پیدا کند. حرکت در عالم مُلک خیلی کند است حرکت در عالم ملکوت خیلی سریع‌تر است، فضا در عالم ملک خیلی تنگ است ولی فضا در عالم ملکوت خیلی وسعت دارد. کسانی که در این‌جا اهل عبادت باشند و آرام آرام تعلّق ملکی آن‌ها قطع شود به عالم برزخ که منتقل می‌شوند در مقام کن فیکون هستند. همان کاری که در خواب این آقا دیده رفته کجا را سیر کرده همان سرعت را در عالم بیداری با اراده می‌تواند داشته باشد و با همان وسعتی که در عالم برزخ برای او مکشوف بوده در عالم بیداری هم مکاشفه برای او پیش می‌آید و همان‌ها را با چشم کشفی خود می‌تواند ملاحظه کند. امّا شرط آن این است که انسان بعد دنیوی او که اسم آن بعد ملکی است را تضعیف کند، هر قدر انسان به لذائذ جسمی، به تعلّقات عالم دنیا که عالم کثرت است وابستگی‌ها را بیشتر کند سفره‌ی خود را پهن‌تر کند، تعلّقات و دارایی‌های خود را بیشتر کند، بعد برزخی او تضعیف می‌شود، هم آن‌چنان خواب نمی‌تواند ببیند هم در بیداری این امکانات برای او نیست.

ادعای پیغمبری در زمان امامت امام جواد علیه السلام

امّا چیزی که مرحوم شیخ عبّاس قمی در مفاتیح الجنان نوشته‌اند در زمان امام جواد (علیه الصّلاه و السّلام) مشهور شد که کسی ادّعای نبوّت کرده، متنبی می‌گویند، کسی که مدّعی نبوّت است در اصطلاح متنبی می‌گویند، یک متنبی پیدا شده ادّعای پیغمبری می‌کند و این را حکومت عباسی به این اتّهام دستگیر کرده و در زندان مغلول است. علیّ بن خالد می‌گوید که من خیلی تعجّب کردم انسان عاقل بعد از این‌که پیغمبر آمده و پرونده‌ی نبوّت را مختومه اعلام کرده چه کسی بوده که آمده ادّعای نبوّت کرده است؟ باید برویم ببینیم که چطور آدمی است.

رفتیم به زندانبان پول دادیم اجازه گرفتیم به ملاقات آن زندانی رفتیم، گفتیم که شما ادّعای نبوّت دارید؟ گفت: معاذ الله، حضرت خاتم محمّد بن عبد الله از جانب خدا به عنوان خاتم رسل آمده، در قرآن تصریح شده که او خاتم النّبیّین است بعد از او پیغمبری نخواهد آمد. گفتند: پس چه شده است؟ گفت: کار من عبادت بود، در مسجد اموی در رأس الحسین معمولاً آن‌جا مشغول عبادت بودم، یک جوانی پیش ما آمد گفت: آماده هستید به کربلا بروید؟ گفتم: بله آقا، گفت: بیا برویم، من دیدم در کربلا هستم، فرمود: می‌خواهی به مسجد کوفه برویم نماز بخوانیم؟ گفت: بله، همین که گفتم بله دیدم در مسجد کوفه هستیم. بعد فرمود که می‌خواهی بروی طواف خانه‌ی خدا را انجام دهی؟ گفتم: بله، همین که این اعلام آمادگی کردیم دیدیم در مکّه هستیم و طواف کردیم و نماز طواف خواندیم و بعد هم گفت: می‌خواهی برگردی؟ گفتم: بله، برگشتم دیدم این‌جا هستم.

سال بعد هم در همان موسم این آقا آمد و باز همان جریان تکرار شد، این بار این سفر معنوی که به پایان رسید من گفتم آقا تو را به آن خدایی که این قدرت را به تو داده که در یک طرفه العین من را از مسجد اموی شام به مسجد کوفه و از آن‌جا به مدینه و مکّه بردی بعد هم در یک طرفه العین برگرداندی، خود را معرّفی کن، شما که هستید؟ فرمود: «أَنَا مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ موسَی الرِّضا». من فهمیدم این امام نهم حضرت امام محمّد تقی پسر علیّ بن موسی الرّضا (علیه الصّلاه و السّلام) است، من این را دیده بودم نتوانستم خود را نگه دارم این را شایع کردم، اشخاصی که می‌آمدند می‌گفتم که من چنین توفیقی داشتم آقا محمّد بن علیّ الجواد من را در یک طرفه العین در این سیر معنوی برده و این موفقیّت‌ها را داشته‌ام. چون یک معجزه از معجزات امام جواد بود به مذاق حکومت خوش نیامده ما را به عنوان کسی که ادّعای نبوّت کرده، به من تهمت زده‌اند، برای من پرونده سازی کرده‌اند من را در زندان انداخته‌اند.

خیلی ناراحت شدم پیش ابن زیاد رفتم که از شکنجه‌گرهای بزرگ بود و سمتی در دستگاه داشت، پیش او رفتم گفتم دروغ می‌‌گویند این ادّعای نبوّت ندارد قضیّه چنین چیزی است. او که کیاست و شیطنت ظاهری داشت گفت: اگر چنین چیزی واقعیّت دارد این پیغمبر نیست و پسر امام رضا آمده برده همان هم بیاید او را آزاد کند، چرا پیش من آمدی؟ خودش او را آزاد کند، اگر قدرت دارد برای چه به من متوسّل می‌شوید؟

این قضیّه بدتر من را ناراحت کرد رفتم که به آن زندانی بگویم من دنبال آزادی تو رفتم ولی چنین جوابی دادند، وقتی در زندان رفتم دیدم مأمورین زندان همه سرگردان، از این‌جا به آن‌جا می‌گردند، گفتم چه خبر است؟ گفتند آن زندانی که ادّعای نبوّت می‌کرد نیست شده، معلوم نیست به آسمان رفته یا زیر زمین، این مأمورین دنبال او می‌گردند و پیدا نمی‌کنند. معلوم شد همان آقایی که این کار را انجام داده از چنگ این‌ها هم با همان قدرت نجات داده است.

ما برزخ خود را می‌سازیم

این سیر سیر ملکوتی است، در این نشئه‌ی ملکی نمی‌شود با این ظاهر این کار را انجام داد، این تصرّف عالم برزخ در عالم ملک است، فراتر از این عالم است. حالا که ما یک برزخی داریم در این عالم به ما مهلتی داده‌اند ما برزخ خودمان را خود می‌سازیم، اگر کارهای ما براساس دستورات خدا انجام شد، ما هر عبادت، هر کاری که انجام می‌دهیم ظاهر آن یک احسان است باطن آن طَبَقی از نور است در عالم برزخ ما است.

مرگ ما که می‌رسد یعنی دیگر خدای متعال آن فرصتی که داده بود با این بدن کار کنیم فرصت ما طی شد، اگر با این بدن کارهای خوب انجام داده بودیم صورت برزخی این کارهای خوب ما آن‌جا به صورت چراغ است، به صورت باغ است، به صورت حوری است، به صورت غذاهای الوان است، به صورت درخت‌های میوه است، مرگ ما که می‌رسد ما به یک عالم آن شکل منتقل می‌شویم.

صورت برزخی اعمال انسان

در روایت دارد قدر هر کسی «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ أَوْ حُفْرَهٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ»[۷]، مرگ هر کسی یا قبر هر کسی باغی از باغ‌های بهشت است یا این‌که معاذ الله گودالی و حفره‌ای از حفره‌های جهنّم است تا چه ساخته باشیم. آن‌هایی که مرگ آن‌ها سخت است برای این‌که انتقال به یک جایی است که خودش برای خود آتش روشن کرده، گودال کنده، به اشخاص نیش زده، آبروی انسان‌ها را برده، آن نیش‌ها، آن آبرو بردن‌ها به صورت عقرب‌ها او را گرفته‌اند، به صورت مارها. صورت برزخی دارد در ظاهر غیبت کسی را کرد در باطن سگ جهنّم بود و گوشت مردار او را خورده است. کسی که برزخ او این‌طور بود منتقل می‌شود چشم سر او بسته می‌شود چشم سِرّ او باز می‌شود، چشم برزخی او باز می‌شود. هم به سرعت این عوالم را آن‌جا دارد، تمام عمر انسان در یک لحظه به او نشان داده می‌شود، واقعیّت همه را می‌بیند زمان هم نمی‌برد.

خاطره‌ای از حیات دوباره‌ی یکی از علما

یکی از علمای معاصر که الآن هم در قم است ایشان مرده بود و زنده شده بود گفته بود وقتی جان من را گرفتند من دیدم تمام اعمال من جلوی چشم من آمد، یعنی اوّل از من سؤال و جواب کردند، تمام عمر من را سؤال کردند، من تمام عبادت‌هایی که از خود سراغ داشتم جواب دادم، از دوران بلوغ تا زمانی که قبض روح کردند همه را برشمردم. گفتم من این کارها را انجام دادم آن‌ها هم گفتند هیچ کدام از این‌ها قبول نشده، هیچ عمل من قبول نشده بود. بعد از آن‌که اعمال و حسنات خود همه را در فرصت کوتاه بازگو کردم تمام عمر خود را بازگو کردم، گفتند قبول نشده است، دیگر از گناهان من سؤال نکردند گفتند می‌خواهی خودت را ببینی؟ دیدم پرده‌ای کنار رفت و تمام سیّئات من جلوی چشم من پیدا شد. تمام کارهایی را که انسان طیّ ۸۰ سال انجام داده در چند لحظه هم من حسنات را شمردم… اگر این‌جا محاکمه باشد پرونده را ورق بزنند مدام تجدید جلسه می‌کنند و چندین جلسه طول می‌کشد، چند روز طول می‌کشد، ولی در عالم برزخ تمام کارهای خوب خود را در یک لحظه همه را گفتم آن‌ها هم یک جا گفتند هیچ چیزی قبول نشده است. ولی وقتی گناهان من را نشان دادند فریاد زدم، فریادی که در عمر خود این‌طور فریادی نکشیده بودم.

-گوش برزخی مرحوم شیخ عبّاس قمی

مرحوم شیخ عبّاس قمی می‌گوید در وادی السّلام که من برای فاتحه رفته بودم دیدم صدای زوزه‌ی شتری را می‌شنوم که گویا این شتر را دارند داغ می‌گذارند زوزه می‌کشد، فریاد می‌کشد، خیلی وحشتناک بود. اطراف را نگاه کردم دیدم نه شتری نیست، بعد دیدم یک جنازه‌ای را آوردند و این صدا از آن جنازه بلند شد. آن‌هایی که تشییع می‌کردند تابوت را حمل می‌کردند هیچ صدایی نمی‌شنیدند ولی من داشتم صدای وحشتناکی را می‌شنیدم، عالم برزخ چنین عالمی است. بعد می‌گوید من در آن‌جا یک فریادی زدم آن‌هایی که گوش برزخی نداشتند نشنیده بودند. شیخ عبّاس می‌خواهد که بشنود، زوزه‌ی انسان بد، انسان ظالمی که از این‌جا رفته و گرفتار عمل خود شده، عمل او هم آتش بوده و حالا دارد می‌سوزاند و زوزه می‌کشد، انسان‌های عادی این صدا را نمی‌شنوند. –

بعد می‌گوید من در آن‌جا تا می‌توانستم فریاد زدم، گفتم یعنی محبّت حضرت زهرا دروغ است؟ یعنی محبّت امام حسین دروغ است؟ این دو بزرگوار را اسم بردم، گفتند نه این دروغ نیست بعد من را برگرداندند. بعد از پسر خود پرسیده بود که من فریاد زدم؟ گفته بود نه، ما که کنار تو بودیم داد نزدی ولی بدن چنان تکان می‌خورد و عرق می‌ریختی، به قدری عرق ریخته بود که رختخواب او خیس بوده است. گفته بودند صدا نشنیدیم ولی می‌لرزیدی و هر کاری می‌کردیم که بدن آرام بگیرد آرام نمی‌گرفت.

مرگ چنین چیزی است که یک نمونه‌ی آن رویا است، شما خواب می‌بینید خواب شما اگر خواب تلخ باشد بیدار که می‌شوید می‌گویید الحمدلله خواب بود اگر بیداری من این وضع را داشتم چه می‌کردم؟ گاهی هم خواب‌های خوش می‌بینید وقتی بیدار می‌شوید یا کسی شما را بیدار می‌کند ناراحت می‌شوید، می‌گویید ای کاش بیدار نکرده بودی خیلی خواب خوشی بود. وقتی منتقل می‌شوید این خواب‌ها را آن‌جا می‌بینید یا خیلی بد است یا خوب است. ولی این‌جا بیدار می‌شویم می‌بینیم خواب بودیم آن‌جا بیدار شدن ندارد به همان حالت وضع ما ادامه پیدا می‌کند.

«أَعَاذَنَا اللَّه‏ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ مِن فِتَنِ زَمَانِنَا».

«صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ».

رضایت امام حسین در لحظه‌ی شهادت از قضای خداوند

راوی می‌گوید در گودی قتله‌گاه افتاده بود، دیدم لب‌های مبارک او تکان می‌خورد ولی صدا جوهر نداشت، زخم بدن او از حد بیرون بود، جای شمشیر و نیزه و خنجر بود، همه خونریزی بود، خیلی خون از بدن مبارک او رفته بود دیگر توان نداشت که صدای او جوهر داشته باشد. فکر کردم لب‌ها که تکان می‌خورد دارد به ظالمین نفرین می‌کند، به قاتلین جوان‌ها و علیّ اصغر نفرین می‌کند. جلو رفتم شاید صدای او را بشنوم، گوش خود را جلوی لب‌ها بردم دیدم می‌گوید «إِلَهی رِضًى بِقَضَائِکَ صَبراً عَلَی بَلَائِک تَسلیماً لِأَمرِک یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِین‏». هر دعایی اسمی از اسماء الهی به تناسب است آن‌جا چرا امام حسین «یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِین‏» گفته است؟ بعضی احتمال می‌دهند همان وقتی بود که خواهر او بالای تلّ زینبیّه فریاد می‌زد «وَا مُحَمَّدا» «وَا عَلِیَّا». ابی عبد الله گویا می‌خواهد به خدا عرضه کند من آمدم راحت شدم امّا این زینب من، این رباب من کسی جز تو ندارند.

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

«عَلَی لَعْنَهُ الله عَلَی قَوْمِ الظّالِمین نَسْأَلُکَ وَ نَدْعوک بِاسْمِکَ الْعَظِیمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزُّ الْأَجَلُّ الْأَکْرَمُ إِلَهَنَا بِمُحَمَّدٍ وَ عَلیٍّ وَ فَاطِمَه وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَین یا الله».


 

[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی انعام، آیه ۶۰٫

[۳]– سوره‌ی زمر، آیه ۴۲٫

[۴]– سوره‌ی صافات، آیه ۱۰۲٫

[۵]– سوره‌ی صافات، آیات ۱۰۴ و ۱۰۵٫

[۶]– سوره‌ی یوسف، آیه ۴٫

[۷]– بحار الأنوار، ج ۶، ص ۲۱۴٫