ابتدا متون احادیثى را که در کتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى کنیم , سپس در مفاد آنها به داورى مى پردازیم :
۱ <
نحن معاشر الانبیاء لا نورث ذهبا و لا فضه و لا ارضا ولا ارضا و لا عقاراً و لا داراً و لکنا نورث الایمان و الحکمه والعلم و السنه>.
ما گروه پیامبران طلا و نقر و زمین و خانه به ارث نمى گذاریم ; ما ایمان و حکمت و دانش و حدیث به ارث مى گذاریم .


۲ <
ان الانبیاء یورثون >.
پیامبران چیزى را به ارث نمى گذارند (یا موروث واقع نمى شوند).


۳ <
ان النبى لا یورث >
پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد (یا موروث واقع نمى شود).


۴ <
لا نورث ; ما ترکناه صدقه >
چیزى به ارث نمى گذاریم ; آنچه از ما بماند صدقه است .
اینها متون احادیثى است که محدثان اهل تسنن آنها را نقل کرده اند. خلیفهء اول , در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از ارث آن حضرت , به حدیث چهارم استناد مى جست . در این مورد, متن پنجمى نیز هست که ابوهریره آن را نقل کرده است , ولى چون وضع احادیث وى معلوم است (تا آنجا که ابوبکر جوهرى , مؤلف کتاب <السقیفه>دربارهء این حدیث به غرابت متن آن اعتراف کرده است (۱)) از نقل آن خوددارى کرده , به تجزیه و تحلیل چهار حدیث مذکور مى پردازیم .


ّ۲ربارهء حدیث نخست مى توان گفت که مقصود این نیست که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند, بلکه غرض این است که شأن پیامبران آن نبوده که عمر شریف خود را در گردآورى سیم و زر و آب و ملک صرف کنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; یادگارى آه از آنان باقى مى ماند طلا و نقر نیست , بلکه همان حکمت و دانش و سنت است . این مطلب غیر این است که بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت و راهنمایى مردم صرف کرد و با کمال زهد و پیراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حکم اینکه پیامبران چیزى به ارث نمى گذارند, باید فوراً ترکهء اورا از وارثان او گرفت و صدقه داد.
به عبارت روشنتر, هدف حدیث این است که امّت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند که آنان پس ازخود مال و ثروتى به ارث بگذارند, زیرا آنان براى این کار نیامده اند; بلکه بر انگیخته شده اند که دین و شریعت و علم وحکمت در میان مردم اشاعه دهند و اینها را از خود به یادگار بگذارند. از طریق دانشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق (ع ) نقل شده است و این گواه بر آن است که مقصود پیامبر همین بوده است . امام صادق مى فرماید:
<
ان العلماء ورته الانبیاء و ذلک ان الا نبیاء لم یورثوا درهماً و لا دیناراً و انما و رثوا احادیث من احادیثهم >.(2)
دانشمندان وارثان پیامبران هستند, زیرا پیامبران درهم و دینارى به ارث نگذاشته اند بلکه (براى مردم ) احادیثى رااز احادیث خود به یادگار نهاده اند.
هدف این حدیث و مشابه آن این است که شأن پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست , بلکه شایستهء حال آنان این است که براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند. لذا این تعبیر گواه آن نیست که اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت .
از این بیان روشن مى شود که مقصود از حدیث دوم و سوم نیز همین است ; هر چند به صورت کوتاه و مجمل نقل شده اند. در حقیقت , آنچه پیامبر (ص ) فرموده یک حدیث بیش نبوده است که در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته ,به صورت کوتاه نقل شده است .

 


تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر کرده , اختلاف آنها را با قرآن مجید, که حاکى از وارثت فرزندان پیامبران از آنان است , بر طرف ساختیم . مشکل کار, حدیث چهارم است ; زیرا در آن , توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى گوید که ترکهء پیامبر با پیامبران به عنوان <صدقه >باید ضبط شود.
اکنون سؤال مى شود که اگر هدف حدیث این است که این حکم دربارهء تمام پیامبران نافذ و جارى است , در این صورت مضمون آن مخالف قرآن مجید بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر مقصود این است که این حکم تنها درباره ءپیامبر اسلام جارى است و تنها او در میان تمام پیامبران چنین خصیصه اى دارد, در این صورت , هر چند با آیات قرآن مباینت و مخالفت کلى ندارد, ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث و نحوهء تقسیم آن میان وارثان , که کلى و عمومى است و شامل پیامبر اسلام نیز هست , مشروط بر این است که حدیث یاد شده آن چنان صحیح و معتبر باشد که بتوان با آن آیات را تخصیص زد, ولى متأسفانه حدیث یاد شده , که خلیفهء اول بر آن تکیه مى کرد, از جهاتى فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان مى شود.


۱-
از میان یاران پیامبر اکرم (ص ), خلیفهء اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است .
اینکه مى گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست , زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است , تا آنجاکه ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى گرفته است !(۳)
آرى , تنها چیزى که در تاریخ آمده این است که در نزاعى که على (ع ) با عباس دربارهء میراث پیامبر داشت (۴) عمر
در مقام داورى میان آن دو به خبرى که خلیفهء اول نقل کرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.(۵)


ابن ابى الحدید مى نویسد:
پس از درگذشت پیامبر, ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود و احدى جز او این حدیث را نقل نکرد. فقط گاهى گفته مى شود که مالک بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است . آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.(۶)
بنابراین , آیا صحیح است که خلیفهء وقت , که خود طرف دعوا بوده است , به حدیثى استشهاد کند که در آن زمان جز او کسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟
ممکن است گفته شود که قاضى در محاکمه مى تواند به علم خود عمل کند و خصومت را با علم و آگاهى شخصى خود فیصله دهد, و چون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به علم خود اعتماد کندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند و براساس آن داورى کند. ولى متأسفانه کارهاى ضد و نقیض خلیفه وتذبذب وى در دادن فدک و منع مجدد آن (که شرح مبسوط آن پیشتر آمد), گواه بر آن است که وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین و اطمینان نداشته است .
بنابراین , چگونه مى توان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (ص ) از میراث پدر به علم خویش عمل کرده و کتاب خدا را با حدیثى که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟


۲-
چنانچه حکم خداوند دربارهء ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملى گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود, چرا پیامبر (ص ) این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت ؟ آیا معقول است که پیامبر اکرم (ص ) حکم الهى را ازدخت گرامى خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ یا اینکه به او بگوید, ولى او آن را نادیده بگیرد؟
نه , چنین چیزى ممکن نیست . زیرا عصمت پیامبر (ص ) و مصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالى دربارهء آنان برود. بلکه باید انکار فاطمه (س ) را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعى حقیقت نداشته است وحدیث مزبور مخلوق اندیشهء کسانى است که مى خاستند, به جهت سیاسى , وارث به حق پیامبر را از حق مشروع اومحروم سازند.


۳-
اگر حدیثى که خلیفه نقل کرد به راستى صحیح و استوار بود, پس چرا موضوع فدک در کشاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت و هر خلیفه اى در دوران حکومت خود به گونه اى با آن رفتار کرد؟ با مراجعه به تاریخ روشن مى شود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت . گاهى آن را به مالکان واقعى آن بز مى گرداندند و احیاناًمصادره مى کردند, و به هر حال , در هر عصرى به صورت یک مسئلهء حساس و بغرنج اسلامى مطرح بود.(۷)


چنانکه پیشتر نیز ذکر شد, در دوران خلافت عمر, فدک به على (ع ) و عباس بازگردانیده شد. (۸) در دوران خلافت
تتّعثمان در تیول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاویه و پس از درگذشت حسن بن على (ع ) فدک میان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , یزید بن معاویه ) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد. عمر بن عبدالعزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا (س ) باز گردانید. وقتى یزید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت آن را ازفرزندان فاطمه (س ) باز گرفت و تا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اینکه خلافت آنان منقرض شد.
در دوران خلافت بنى عباس فدک از نوسان خاصى برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن على (ع ) بازگردانید. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت . مهى عباسى آن را به اولاد فاطمه (س ) باز گردانید. موسى بن مهدى و برادر او آن را پس گرفتند. تا اینکه خلافت به مأمون رسید و او فدک را باز گردانید. وقتى متوکل خلیفه شد آن رااز مالک واقعى باز گرفت .(۹)
اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر (ص ) از ترکهء او حدیث مسلمى بود, فدک هرگز چنین سرنوشت تأسف آورى نداشت .


۴-
پیامبر گرامى (ص ) غیر از فدک ترکهء دیگرى هم داشت , ولى فشار خلیفهء اول در مجموع ترکهء پیامبر بر فدک بود.از جمله اموال باقى مانده از رسول اکرم (ص ) خانه هاى زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقى ماند و خلیفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خودپیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است .
ابوبکر, نه تنها این تحقیقات را انجام نداد, بلکه براى دفن جنازهء خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم (ص ) از دخترخود عایشه اجازه گرفت , زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى دانست !
و نه تنها خانه هاى زنان پیامبر را مصادره نکرد, بلکه انگشتر و عمامه و شمشیر و مرکب و لباسهاى رسول خدا (ص )را, که در دست على (ع ) بود, از او باز نگرفت و سخنى از آنها به میان نیاورد.
تتوابن ابى الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى شود که مى خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجیه وى به اندازه اى سست و بى پایه است که شایستگى نقل و نقد را ندارد.(۱۰)
آیا محرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان از مى شد, یا اینکه اساساً هیچ نوع محرومیتى در کار نبوده و صرفاً انگیزه هاى سیاسى فاطمه (س ) را از ترکهء او محروم ساخت ؟


۵-
چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اکرم (ص ) از میراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پیامبر (ص ) که به حکم آیهء <تطهیر>از هر نوع آلودگى مصونیت دارد, در خطابهء آتشین خود چنین فرمود:
<
یا بن ابى قحافه افى کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابى ؟ لق جئت شیئاً فریاً. افعلى عمد ترکتم کتاب الله فنبدتموه وراء ظهورکم و… و زعمتم ان لا حظوه لى و لا ارث من ابى و لا رحم بیننا؟ افخصکم الله بآیه اخرج ابى منها ام هل تقولون : ان اهل ملتین لا یتوارثان ؟ او لست انا و ابى من اهل مله واحده ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى ؟فدونکها مخطومه مرحوله تلقاک یوم حشرک فنعم الحکم الله و الزعیم محمد و الموعد القیامه و عند الساعه یخسرالمبطلون >.(11)
اى پسر ابى قحافه ! آیا در کتاب الهى است که تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ امر عجیبى آوردى ! آیاعمداً کتاب خدا را ترک کردید و آن را پشت سر اندختید و تصور کردید که من از ترکهء پدرم ارث نمى برم و پیوند رحمى میان من و او نیست ؟ آیا خداوند در این موضوع آیهء مخصوصى براى شما نازل کرده و در آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , یا اینکه مى گویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمى برند؟ آیا من و پدرم پیرو آیین واحدى نیستیم ؟ آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟ بگیر این مرکب مهار وزین شده را که روزرستاخیز با تو روبرو مى شود. پس , چه خوب داورى است خداوند و چه خوب رهبرى است محمد (ص ) میعاد من وتو روز قیامت ; و روز رستاخیز باطل گرایان زیانکار مى شوند.
آیا صحیح است که با این خطابهء آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح و استوار بوده است ؟ این چگونه تشریعى است که صرفاً مربوط به دخت گرامى پیامبر (ص ) و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فردبیگانه اى که حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟!

 


پایان این بحث نکاتى را یادآور مى شویم :
الف ) نزاع دخت گرامى پیامبر (ص ) با حاکم وقت دربارهء چهار چیز بود:
۱
میراث پیامبر اکرم (ص ).
۲
فدک , که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود و در زبان عرب به آن <نحله >مى گویند.
۳
سهم ذوى القربى , که در سورهء انفال آیهء ۴۱وارد شده است .
۴
حکومت و ولایت .
در خطابهء حضرت زهرا (س ) و احتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است . از این رو, گاهى لفظ میراث وگاه لفظ (نحله > به کار برده است . ابن ابى الحدید(در ج ۱۶ ص ۲۳۰شرح خود بر نهج البلاغه ) به طور گسترده در این موضوع بحث کرده است .
ب ) برخى از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى (ره ) حدیث <لا نورث ما ترکنا صدقه >را به گونه اى تفسیرکرده اند که با ارث بردن دخت پیامبر (ص ) منافاتى ندارد. ایشان مى گویند که لفظ <نورت >به صیغهء معلوم است و<ما>ى موصول , مفعول آن است و لفظ <صدقه >, به جهت حال یا تمیز بودن , منصوب است . در این صورت , معنى این حدیث چنین مى شود: آنچه که به عنوان صدقه باقى مى گذاریم به ارث نمى نهیم . ناگفته پیداست که چیزى که در زمان حیات پیامبر (ص ) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست و این مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبراکرم (ص ) هرگز از خود چیزى را به ارث نمى گذارد.
اما این تفسیر خالى از اشکال نیست , زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر (ص ) ندارد, بلکه هر فرد مسلمان که مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گیرد و هرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پیامبرباشد خواه یک شخص عادى .
ج ) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر (ص ) چه در خطابهء آتشین آن حضرت و چه در مذاکرات او با خلیفه وقت ,مى رساند که فاطمه (س ) از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگین , و تا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .

۱- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج ۱۴ ص ۲۲۰
۲-
مقدمهء معالم , ص ۱ نقل از کلینى (ره ).
۳-
صواعق , ص ۱۹
۴-
نزاع على (ع ) با عباس به شکلى که در کتابهاى اهل تسنن نقل شده از طرف محققان شیعه مردود است .
۵-
شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج ۱۶ ص ۲۲۹و صواعق , ص ۲۱
۶-
شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج ۱۶ ص ۲۲۷
۷-
براى آگاهى از این کشاکشها و مدارک آنها به کتاب الغدیر (ج ۷ ص ۱۵۹تا ۱۹۶ط نجف ) مراجعه فرمایید.
۸-
این قسمت با آنچه که امام (ع ) در نامه اى که به عثمان بن حنیف نوشته سازگار نیست . در آنجا مى نویسد: <کانت فى ایدینا];تتع ح فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله >. یعنى : از آنچه که آسمان بر آنها سایه اندخته بود تنها <فدک >در اختیار ما بود. گروهى بر آن حصر ورزیدند و گروه دیگر از آن صرف نظر کردند; و چه خوب حکم و داورى است خدا.
۱۰-
شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج ۱۶ ص ۲۶۱
۱۱-
احتجاج طبرسى , ج ۱ صص ۱۳۹ـ ۱۳۸ط نجف ; شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج ۱۶ ص ۲۵۱

 

 

 

منبع:پرسمان