ابن عبد ربّه گوید:

ریّاشی با سند خویش از محمّد بن حسین بن علی (ع) نقل می‌کند: پس از کشته شدن حسین (ع)، ما را که دوازده نوجوان بودیم، نزد یزید بن معاویه بردند. علیّ بن حسین (ع) آن روز بزرگترین ما بود. ما را بر یزید وارد کردند، در حالی که دست ما با زنجیر به گردن بسته بود، به ما گفت: بردگان اهل عراق شما را گرفته‌اند، و من از خروج ابا عبدالله و کشته شدن او خبر نداشتم…

شامیان، دختران رسول خدا (ص) را به عنوان اسیر بر شترها سوار کرده بودند. چون آنان را نزد یزید آوردند، فاطمه دختر امام حسین (ع) فرمود: ای یزید! آیا دختران رسول خدا (ص) را به اسارت می‌گیرند؟ گفت: بلکه شما آزادگان ارجمندید، پیش دختر عموهایت (زنان حرمسرای یزید) وارد شو. خواهی دید که چه کرده‌اند. فاطمه گوید: پیش آنان رفتم، در میان آنان هیچ زن سفیانی ندیدم مگر آن‌که بر صورت خود می‌زد و گریان بود.


 

 

قال ابن عبد ربّه:

[قال] الرّیّاشی: أخبرنی محمّد بن أبی رجاء قال: أخبرنی أبو معشر، عن یزید بن زیاد، عن محمّد بن الحسین بن علیّ بن أبی‌طالب (ع)، قال: أتی بنا یزید ابن معاویه بعد ما قتل الحسین و نحن اثنا عشر غلاماً و کان أکبرنا یومئذٍ علیّ بن الحسین، فأدخلنا علیه، و کان کل واحد منا مغلوله یده إلى عنقه، فقال لنا: أحرزت أنفسکم عبید أهل العراق، و ما علمت بخروج أبی عبد الله و لا بقتله…

و حمل أهل الشّام بنات رسول الله (ص) سبایا على أحقاب الإبل. فلما أدخلن على یزید، قالت فاطمه ابنه الحسین: یا یزید، أبنات رسول الله (ص) سبایا؟ قال: بل حرائر کرام، ادخلی على بنات عمک تجدیهن قد فعلن ما فعلن، قالت فاطمه: فدخلت إلیهنّ، فما وجدت فیهنّ سفیانیه إلّا متلدّمه تبکی.[۱]


[۱]– العقد الفرید ۴: ۳۵۸٫