ابن اعثم گوید:

سر را آورده جلوی یزید گذاشتند، در تشتی زرین. یزید به آن نگریست و تفاخر می‌کرد. آن‌گاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: این بود که بر من فخر می‌فروخت و می‌گفت پدرم بهتر از پدر یزید است و مادرم بهتر از مادرش و جدّم بهتر از جد اوست و خودم بهتر از یزیدم. اینک یزید است که او را کشته است. امّا این‌که می‌گفت پدرم بهتر از پدر یزید است، پدرم با پدرش به مخاصمه برخاست، خداوند به سود پدرم و علیه پدرش حکم کرد. و امّا این سخن که مادرش بهتر از مادر یزید است، این را راست می‌گوید؛ فاطمه دختر پیامبر از مادرم بهتر است. امّا این‌که جدّش بهتر از جدّ یزید است، هیچ کس نیست که به خدا و قیامت مؤمن باشد و بگوید که جدّم بهتر از پیامبر است. امّا این‌که خودش بهتر از من است، شاید این آیه را نخوانده است که: «خداوند مالک پادشاهی است؛ به هر کس بخواهد می‌دهد و از هر کس بخواهد پادشاهی را می‌گیرد و خدا بر هر چیز تواناست.»

آن‌گاه چوب خیزران را خواست و آن را بر دندان‌های حسین (ع) می‌زد و می‌گفت: ابا عبدالله خوش گفتار بود! ابو برزه‌ی اسلمی یا دیگری گفت: وای بر تو یزید! آیا با چوب بر لب و دندان حسین می‌زنی؟ گواهی می‌دهم که دیدم پیامبر خدا لب‌های او و برادرش را می‌بوسید و می‌فرمود: شما سرور جوانان بهشتید. خدا بکشد کشندگان شما را و لعنتشان کند و دوزخ را جایگاهشان قرار دهد! امّا تو ای یزید! روز قیام می‌آیی و شفیع تو ابن زیاد است و این می‌آید و شفیعش محمّد (ص) است.

یزید خمشگین شد و دستور داد بیرونش کردند. آن‌گاه یزید شعرهای عبدالله بن زبعری را خواند، با این مضمون که: کاش نیاکانم که در بدر کشته شدند بودند، و به من می‌گفتند: یزید، دستت درد نکند.آنچه انجام دادیم در پاسخ بدر بود. آن‌گاه این ابیات را از خودش افزود: اگر از فرزندان پیامبر انتقام نگیرم، از نسل عتبه نیستم.

 

 

قال ابن أعثم:

قال: ثم أتی بِرَأْسِ الْحُسَیْنِ (ع) حتّی وُضِعَ بَیْنَ یَدَی یزید بن معاویه فِی طَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ، قال: فجعل ینظر إلیه و هو یقول:

نقلّق هاماً من رجال أعزّه           علینا و هم کانوا أعقّ و أظلما

قال: ثمّ أقبل علی أهل مجلسه و قال: هذا کان یفتخر علیّ و یقول: أبی خیر من أب یزید، و أمّی خیر من أمّه، و جدّی خیر من جدّ یزید، و أنا من یزید، فهذا الّذی قتله؛ فأمّا قوله: إنّ أبی خیر من أب یزید، فقد حاجّ أبی أباه فقضی الله لأبی علی أبیه، و أمّا قوله: إن أمّی خیر من أمّ یزید فلعمری إنّه صدق إنّ صدق إنّ فاطمه بنت رسول الله (ص) خیر من أمّی؛ و أمّا قوله بأنّ جدّی خیر من جدّ یزید، فلیس أحد یؤمن بالله و الیوم الآخر یقول: أنّه خیر من محمّد (ص) و أمّا قوله: خیر منّی، فعله لم یقرأ هذا الآیه: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ ألی قوله قَدیرٌ». قال: ثمّ دعا بقضیب خیزران فجعل ینکت به ثنایا الحسین (رضی الله عنه) و هو یقول: لقد کان أبو عبدالله حسن المنطق! فاقبل إلیه أبو برزه الأسلمیّ أو غیره، فقال له: یا یزید! ویحک! اتنک بقضیبک ثنایا الحسین و ثغره! أشهد لقد رأیت رسول الله (ص) یرشف ثنایاه و ثنایا أخیه و یقول: أنتما سیّدا شباب أهل الجنّه، فقتل الله قاتلکما و لعنه و أعدّ له نار جهنّم و ساءت مصیراً أما إنّک یا


یزید لتجیء یوم القیامه و عبید الله بن زیاد شفیعتک، و یجیء هذا و محمّد (ص) شفیعه. قال: فغضب یزید و أمر بإخراجه فأخرج سبحاً. و جعل یزید یتمثّل بأبیات عبدالله ابن الزّبعری و هو یقول

لیت أشیاخی ببدر شهودا                      وقعه الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا و استهلّوا فرحاً                        ثمّ قاموا یا یزید لا تسّل

حین ألقت بقناه برکها                          و استحرّ القتل فی عبد الأشلّ

فجزیناهم ببدرٍ مثلها                           و أقمنا مثل بدر فاعتدل

ثمّ زاد فیها هذا البیت فقال:

لست من عتبه إن لم أنتقم                    من بنی أحمد ما کان فعل[۱]


[۱]– الفتوح ۵: ۱۴۹، تاریخ الطّبری ۳: ۲۹۸، اللهوف: ۲۱۴ من قوله: ثمّ دعا بقضیب خیزران.