وهابیان و مخالفت با سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله

مخالفت آشکار و صریح با سنّت های ثابت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را به روشنی می توان در رفتار وهابیان دید. این گروه برای تثبیت خود و مرزبندی بین مسلمانان، معتقدند باید سنّت های ثابت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله که شیعه به آن ها عمل می کند، کنار گذاشته شود.

ابن تیمیّه حنبلی با ابراز خوشحالی و استقبال از تفکرات امویان و مروانیان، می نویسد: برخی از فقها معتقدند اگر شیعیان به مستحبی عمل کنند به گونه ای که از شعارهای آنان گردد، ما آن مستحب را کنار می گذاریم و به آن عمل نمی کنیم؛ زیرا در این صورت، کنار گذاشتن آن مستحب هر چند واجب نیست؛ اما اگر به آن عمل کنیم به شیعیان شباهت پیدا می کنیم و اهل سنت از شیعیان مشخص نمی شوند، در حالی که مصلحت اقتضا می کند جهت شناخته شدن اهل سنت از شیعیان و مرزبندی میان ما و شیعیان و برای مخالفت با شیعیان، آن مستحب را ترک کنیم و به آن عمل نکنیم. مصلحتی (ایجاد اختلاف) که در مرزبندی میان ما و شیعیان وجود دارد، از مصلحت موجود در آن مستحب مهمتر است.[۱]

ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که مخالفت با سنّت های ثابت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله گرچه در بعضی از فرق اهل سنت نیز وجود دارد ولی ظهور آن در فرقه وهابیت به گونه ای است که به یکی از شاخصه های فکری و رفتاری این فرقه تبدیل شده است.

این تفکر از زمان بنی امیه شروع شد و توسط بنیان گذاران فکری و مروجان وهابیت تثبیت شد و تا به امروز نیز تداوم دارد. به نمونه هایی از مخالفت وهابیت و پیشوایان فکری آنان با سنّت های ثابت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله اشاره می شود.

تمام خواندن نماز در سفر

ابن حزم اندلسی ظاهری می گوید: روزی عثمان در دوران خلافتش در سرزمین منی بیمار شد. مردم از حضرت علی علیه السلام درخواست کردند امامت نماز را عهده دار شود. امام علیه السلام فرمودند: اگر من به عنوان امام جماعت، نماز بخوانم، همانگونه که رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله نماز می خواندند، نماز خواهم خواند. (یعنی نماز دو رکعتی و شکسته خواهم خواند).

مردم سخن حضرت علی  علیه السلام را نپذیرفتند و گفتند: ما (سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله را نمی خواهیم بلکه) به سنت عثمان عمل می کنیم (و نماز چهار رکعتی می خوانیم).

حضرت علی علیه السلام هنگامی که با اصرار مردم بر تبعیت از سنت عثمان مواجه شد، از پذیرش درخواست مردم خودداری فرمود.[۲]

بی توجهی به حدیث پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله

رجاء بن حیوه[۳] می گوید: معاویه از نقل احادیث پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله کراهت داشت و مردم را نیز از نقل احادیث آن حضرت منع می کرد.

راوی دیگری به نام یحیی حمانی می گوید: معاویه در طول عمر خود، تنها یک روز (حدیثی را) از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نقل کرد.[۴]

حکم معاویه و حکم رسول الله صلّی الله علیه و آله

ابن عبدربه اندلسی می گوید: نزاع عبدالرحمن بن خالد بن ولید و ونصر بن حجّاج در مورد عبدالله بن حجاج (غلام خالد بن ولید) به درازا کشید. معاویه به حاجب خویش دستور داد رسیدگی به دادخواهی آن را تا رسمی شدن جلسه به تأخیر بیندازد. معاویه در حالی که لباش گشادی پوشیده بود و سنگی را نیز در زیر لباس مخفی کرده بود نشست. هنگامی که جلسه رسمیت پیدا کرد، به عبدالرحمن بن خالد بن ولید و نصر بن حجاج اجازه ورود و مطرح کردن منازعه را داد.نصر بن حجاج گفت: عبدالله بن حجاج برادر من و پسر پدرم است و برای اثبات مدعای خود به وصیت پدرش استناد کرد و گفت: پدرم به من وصیت کرد که عبدالله پسر اوست. عبدالرحمن بن خالد بن ولید گفت: عبدالله بن حجاج غلام من و پسر بنده و کنیز پدرم است، چون در خانۀ پدرم متولد شده است. معاویه سنگی را که در زیر لباس خود مخفی کرده بود، بیرون آورد و به نگهبان خود گفت: سنگ را بگیر و به نصر بن حجاج بده و خطاب به نصر بن حجاج گفت: ای نصر! طبق حکم رسول الله صلّی الله علیه و آله نصیب تو فقط این سنگ است؛ زیرا آن حضرت فرمودند: «الولد للفِراش و للعاهر الحجر».

نصر بن حجاج خطاب به معاویه گفت: چرا در ماجرای زیاد بن ابیه، آنجا که بر سر انتساب زیاد اختلاف بود، تو او را به پدرت ملحق کرده و فرزند ابوسفیان خواندی و به این سخن پیامبر صلّی الله علیه و آله عمل نکردی؟

معاویه که در مقابل استدلال نصر بن حجاج مبهوت و مقهور شده بود، به مخالفت خود با سنت رسول الله صلّی الله علیه و آله اعتراف کرد و گفت: آنچه در مورد زیاد بن ابیه اجرا شد، حکم معاویه بود اما آنچه اکنون حکم کردم، حکم رسول الله صلّی الله علیه و آله می باشد.[۵]

میگساری معاویه

عبدالله بن بریده می گوید: به همراه پدرم نزد معاویه رفتیم. معاویه ما را بر روی فرش نشاند. سپس برایمان غذا آوردند. پس از خوردن غذا به دستور معاویه شراب آوردند. معاویه از آن خورد و به پدرم نیز تعارف کرد. پدرم از خوردن امتناع کرد و گفت: بعد از تحریم شراب توسط پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله از آن نخورده ام.[۶]

انگشتر در دست چپ کردن

در کتاب های روایی اهل سنت روایات متعددی از حضرت علی علیه السلام [۷]و صحابه ای همچون عبدالله بن عباس [۸]، عبدالله بن جعفر[۹]، جابر بن  عبدالله انصاری، انس بن مالک [۱۰] (خادم پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله )، عائشه[۱۱] ابوامامه[۱۲] و عبدالله بن عمر[۱۳] نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله انگشتر خود را در انگشتان دست راست خود قرار می داد. هنگام رحلت آن حضرت نیز انگشتر در انگشتان دست راست ایشان قرار داشت.

بنا به گزارش های تاریخی، خلفا و صحابه نیز اگشتر خود را در انگشتان دست راستشان قرار می دادند.

راغب اصفهانی با اشاره به سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سیره صحابه، می نویسد: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله انگشتر خود را در انگشتان دست راست خود قرار می داد و صحابه نیز (به تبعیت از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ) انگشتر را در انگشتان دست راستشان قرار می دادند.[۱۴]

وی در جای دیگر به مخالفت معاویه با سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و صحابه اشاره می کند و می نویسد: معاویه اولین کسی بود که با سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مخالفت کرد و انگشتر را در انگشتان دست چپ قرار داد.[۱۵]

زمخشری حنفی درباره سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و خلفا و مخالفت بنی امیِه و بنی مروان بویژه معاویه با سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، به نقل از سلامی[۱۶] می نویسد: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و خلفا انگشتر را در انگشتان دست راستشان قرار می دادند اما معاویه (بر خلاف سنت پیامبر اکرم) انگشتر را در انگشتان دست چپش قرار داد. بعد از معاویه، مروانیان[۱۷] نیز از بدعت معاویه پیروی کردند تا این که سفاح روش معاویه را کنار گذاشت و به تبعیت از سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله انگشتر را در انگشتان دست راست قرار داد. تا زمان خلافت هارون مردم به سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله عمل می کردند و انگشتر را در انگشتان دست راستشان قرار می دادند اما هنگامی که هارون الرشید به خلافت رسید، مانند معاویه سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله را کنار گذاشت و به تبعیت از بدعت معاویه انگشتر را در انگشتان دست چپ قرار داد.[۱۸]

عبدالرحمن بن محمد فورانی در کتاب «لابانه» می نویسد: قرار دادن انگشتر در انگشتان دست چپ بهتر و افضل است. وی در بیان علت این افضلیت می گوید: چون این عمل (انگشتر در دست راست قرار دادن) از شعارهای شیعیان است (و ما باید برخلاف آنان عمل کنیم).[۱۹]

مرغینانی متوفای ۵۹۳ هجری قمری در کتاب «الهدایه» می نویسد: مطابق روایات نقل شده باید انگشتر را در انگشتان دست راست قرار داد اما چون شیعیان انگشتر را در انگشتان دست راستشان قرار می دهند، ما بر خلاف آنان عمل می کنیم و در دست چپ قرار می دهیم.[۲۰]نووی شافعی با افضل دانستن دست راست برای انگشتر، به ردّ قول فورانی پرداخته و می نویسد: انگشتر در دست راست قرار دادن در بیشتر شهرها از شعارهای شیعیان نیست و اگر هم از شعارهای شیعیان باشد، نباید به خاطر مخالفت با شیعیان سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را کنار بگذاریم و انگشتر را در دست چپ قرار دهیم. آیا به خاطر عمل کردن گروهی به سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ما باید سنت رسول گرامی اسلامی صلّی الله علیه و آله را کنار بگذاریم.[۲۱]

آهسته خواندن بسم الله

فخر رازی اشعری شافعی با ذکر روایات مختلف و متعارض درباره نحوه قرائت «بسم الله الرحمن الرحیم»، روایات جهر را ترجیح داده و معتقد است پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، ابوبکر، عمر و علی علیه السلام جهراً قرائت می کردند.

فخر رازی سپس به ریشه یابی آهسته خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» پرداخته و به مورد دیگری از ترک سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله توسط بنی امیه اشاره می کند و می نویسد: حضرت علی علیه السلام تاکید فراوانی بر بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» داشت اما هنگامی که امویان به خلافت رسیدند، برای از بین بردن آثار حضرت علی علیه السلام تمام تلاش خود را به کار بستند و هر عملی را که نشانی از حضرت علی علیه السلام داشت، منع می کردند.[۲۲]

معاویه در دوران زمامداری خود در یکی از مسافرت هایش به مدینه، امامت جماعت را به عهده گرفت و در راستای همان اندیشه پلید خود، «بسم الله الرحمن الرحیم» را آهسته خواند. مهاجرین و انصار بلافاصله پس از سلام نماز با سارق خواندن معاویه، اعتراض شدید خود را بیان داشته و وی را به اعاده نماز مجبور کردند.[۲۳] شافعی پس از نقل ماجرا می نویسد: با توجه به قدرت و شوکت معاویه، اگر بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» نزد تمامی صحابه ثابت نبود، مهاجرون و انصار جرأت اعتراض به معاویه را نداشتند.[۲۴]

فخر رازی در جمع بندی نهایی خود می نویسد: بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» توسط حضرت علی علیه السلام به تواتر به ما رسیده است و کسانی که در دین خود به علی بن ابی طالب علیه السلام اقتدا کنند، راه راست را انتخاب کرده اند و هدایت شده اند؛ زیرا پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله درباره حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اللهم أدر الحق مع علی حیث دار».[۲۵]

ابن ابی هریره[۲۶] یکی از مدافعان بنی امیه با پیروی از اندیشه های امویان می نویسد: اگر بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» جزء شعارهای شیعیان شده باشد، مستحب است به خاطر مخالفت با آنان «بسم الله الرحمن الرحیم» را آهسته بخوانیم.[۲۷]

ترک تلبیه در روز عرفه

در منابع روایی اهل سنت روایات مختلفی از حضرت علی علیه السلام، جابر بن عبدالله انصاری، اسامه، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس و سایر صحابه نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در روز عرفه تلبیه می گفتند.

امام علی علیه السلام، امام حسین علیه السلام، عبدالله بن عباس، میمونه (همسر پیامبر)، عبدالله بن مسعود و عمر بن خطاب به سیرۀ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله عمل نموده و در روز عرفه تلبیه می گفتند.

ترمذی نیز با تأیید وجود سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و عمل صحابه می گوید: و العمل علی هذا عند أهل العلم من أصحاب النّبیّ صلّی الله علیه و آله و غیرهم».[۲۸]

اما بنی امیه در راستای تفکرات ضد اسلامی خود با این سنت پیامبر صلّی الله علیه و آله نیز به مخالفت پرداختند و به آن عمل نمی کردند و مردم را نیز از عمل به آن نهی می کردند.

سعید بن جبیر می گوید: روز عرفه نزد عبدالله بن عباس بودیم، عبدالله بن عباس پرسید: چرا مردم تلبیه نمی گویند؟

گفتم: از معاویه می ترسند.

عبدالله بن عباس از خیمه اش خارج شد و با صدای بلند می گفت: «لبیک اللهم لبیک و إن رغم إنف معاویه لبیک، اللهم العنهم فقد ترکوا السنّه من بغض علی».[۲۹]

نسائی، ابن خزیمه و حاکم نیشابوری شافعی نیز همین روایات را با حذف فقره «و إن رغم أنف معاویه لبیک» از سعید بن جبیر نقل کرده اند.[۳۰] حاکم نیشابوری شافعی پس از نقل حدیث می گوید: «هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاء».[۳۱]

نورالدین سِندی حنفی در شرح و توضیح این روایات می نویسد: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام به سنّت های پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله عمل می کرد اما بنی امیه به خاطر دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام سنّت های پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را کنار می گذاشتند.[۳۲]

محمد بن سلیمان کوفی نیز در کتاب خود، با چند واسطه از عبدالرزاق صنعانی از سعید بن جبیر چنین نقل می کند: عبدالله بن عباس در روز عرفه معاویه را لعن می کرد. علت لعن معاویه را از وی پرسیدم. عبدالله بن عباس در پاسخ گفت: علی علیه السلام در روز عرفه مردم را به تلبیه امر می کرد ولی معاویه ( به خاطر بغض و کینه ای که نسبت به علی علیه السلام دارد) از آن نهی می کند.[۳۳]

احمد بن حنبل پیشوای فکری وهابیت همین ماجرا را این گونه نقل می کند: سعید بن جبیر می گوید: روز عرفه نزد عبدالله بن عباس آمدم، وی مشغول خوردن انار بود. عبدالله بن عباس از خاطرات خود با پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نقل می کرد و با اشاره به سیره و روش پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در این روز، گفت: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در عرفات افطار می کردند. عبدالله بن عباس در ادامه گفت: لعنت خدا بر فلانی باد. یکی از بزرگترین روزهای حج نیز از دستبرد آنان در امان نماند. تلبیه زینت روز عرفه است اما آنان با جلوگیری از گفتن تلبیه، زینت این روز را از بین بردند.[۳۴]

تسطیح یا تسنیم قبرها

شواهد و گزارش های تاریخی نشانگر این است که سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و عمل صحابه به تسطیح[۳۵]و هموار کردن قبرها بوده است.

پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله قبر فرزندش ابراهیم را مسطح و هموار قرار داده است.[۳۶]

قاسم بن محمد بن ابی بکر (نوه ابوبکر) قبور پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، ابوبکر و عمر را (مانند قبور شیعیان) مسطح و هموار دیده است.[۳۷]

ابو البَدّاء می گوید: به همراه مصعب بن زبیر وارد خانه ای که قبور پیامبر صلّی الله علیه و آله ، ابوبکر و عمر در آن قرار داشت، شدیم و قبور آنان را مسطح و هموار مشاهده کردیم.[۳۸]

مطّلب بن عبدالله بن حَنطَب در توصیف قبر ابوبکر می گوید: (هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت و دفن شد) قبرش را مانند قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مسطح و هموار کردند.[۳۹]قبرهای مهاجرین و انصار (در قبرستان بقیع) نیز مانند قبور شیعیان مسطح و هموار است. هنگامی که یکی از همراهان و دوستان ثمامه بن شُفَیّ در سرزمین روم از دنیا می رود، فَضاله بن عُبید یکی از صحابه پیامبر صلّی الله علیه و آله دستور تسویه و تسطیح قبر او را می دهد و می گوید: «سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله یأمر بتسویتها».[۴۰]امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز هنگام فرستادن ابوهیاج اسدی، تسویه و تسطیح قبور غیر متعارف را توصیه و سفارش می کند.[۴۱]

عظیم آبادی شارح سنن ابوداود با پذیرش دلالت توصیه امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوهیاج اسدی بر هموار کردن قبور می گوید: امر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام مبنی بر هموار کردن قبور، دلالت بر رجحان تسطیح قبور دارد.[۴۲]

عثمان نیز دستور تسویه و تسطیح قبور را می داد و هنگامی که از کنار قبر دخترش ام عمر و گذشت، دستور داد قبر او را تسویه و هموار کنند.[۴۳]نووی شافعی یکی از شارحان صحیح مسلم پس از نقل دو روایت فضاله بن عبید و ابو هیّاج، در شرح و توضیح آن می نویسد: از این روایات استفاده می شود که قبور را نباید زیاد از سطح زمین بالا آورد و همچنین نباید قبور را مانند کوهان شتر و مسنم قرار داد، بلکه سنت این است که قبور را نباید بیش از یک وجب از سطح زمین بالا آورد و قبور باید مسطح و هموار باشند.[۴۴]

شافعی یکی از پیشوایان فقهی اهل سنت با استناد به بخشی از مطالب یاد شده، تسطیح قبور را سنّت دانسته و می گوید: قبر را باید مسطح و هموار قرار داد؛ زیرا مطابق روایات رسیده از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله، آن حضرت نیز قبر فرزندش ابراهیم را مسطح و هموار قرار داده است.[۴۵]

وی در ادامه با نقل روایتی از امام باقر علیه السلام که فرمود: «أنّ النّبیّ صلّی الله علیه و آله رشّ علی قبر ابراهیم إبنه و وضع علیه حصباء»، می گوید: هرگز سنگ روی قبری که هموار نباشد، استقرار نمی یابد و با استناد به مقبره مهاجرین و انصار و گزارش قاسم بن محمد بن ابی بکر که می گوید: «رأیت قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله و إبی بکر و عمر مسلطّحه»، سنّت بودن تسطیح قبور را نتیجه می گیرد. [۴۶]

بیهقی شافعی پس از نقل چهار روایت[۴۷] در باب تسویه و تسطیح قبور، به تنها روایت و مستند[۴۸] قائلین به تسنیم اشاره می کند و با ترجیح روایات تسطیح، در جمع بندی خود می نویسد: حال که روایت قاسم بن محمد صحیح است، دلالت می کند که قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مسطح و هموار بوده است (و ما نیز باید قبول را مسطح و هموار قرار دهیم) اما ادعای سفیان تمار مبنی بر مسنم بودن قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله هم می تواند صحیح باشد و احتمال دارد قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله از حالت اولیه و قدیمی خود (مسطح بودن) تغییر یافته و به صورت مسنم تبدیل شده باشد؛ زیرا در دوران حکومت ولید بن عبدالملک ( و بنا به قولی در دوران حکومت عمر بن عبدالعزیز) دیوارهای اتاقی که قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در آن قرار داشت، بر روی قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله ریخت و احتمال دارد همین امر باعث مسنم شدن قبر آن حضرت گردیده باشد. در هر صورت حدیث قاسم بن محمد (که دلالت بر مسطح و هموار بودن قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دارد) در این باب صحیح تر و محفوظ تر است (و ما باید طبق این حدیث عمل کنیم).[۴۹]

عبدالکریم یافعی پس از بررسی اسناد و ادله طرفین، با تمسک به عمل پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در تسطیح قبر فرزندش ابراهیم و روایات قاسم بن محمد بن ابی بکر، تسطیح قبور را افضل دانسته و می نویسد: «ظاهر المذهب أنّ التسطیح أفضل».[۵۰]

ابن حجر عسقلانی شافعی یکی از مهمترین شارحان صحیح بخاری برای تایید قول تسطیح به حدیث فضاله بن عبید تمسک می جوید و در توضیح و شرح روایت سفیان تمار[۵۱]می نویسد: همان طور که بیهقی گفته است، ادعای سفیان تمار مبنی بر مسنم بودن قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، حجت نبوده و قابل قبول نیست؛ زیرا احتمال دارد قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در ابتدا مسطح و هموار بوده است و بعدها و به مرور زمان، قبر آن حضرت از حالت اولیه تغییر یافته و به صورت مسنم تبدیل گردیده باشد.[۵۲]

وی در ادامه با استناد به روایت قاسم بن محمد بن ابی بکر که در دوران خلافت معاویه نقل شده است، می نویسد: قبر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ابتدا به صورت مسطح و هموار بود؛ ولی پس از تجدیدبنا در زمان عمر بن عبدالعزیز در آن تغییراتی دادند.[۵۳]

عبدالله بن یوسف زیلعی حنفی نیز روایت بخاری از سفیان تمار (سفیان بن دینار تمار) را معتبر ندانسته و می نویسد: این روایت از مراسیل بخاری است و بخاری از سفیان تمار به جز همین روایت، هیچ روایت دیگری نقل نکرده است. [۵۴]

نووی شافعی با پذیرش توجیه بیهقی و صحیح دانستن روایت قاسم بن محمد بن ابی بکر، قول تسطیح را افضل دانسته و معتقد است همه علمای متقدم و عده ای از متأخرین قائل به افضل بودن تسطیح می باشند و قول تسنیم را ضعیف می دانند. وی سپس قول تسنیم و قائلین آن و ادعای اتفاق توسط قاضی حسین را مطرح کرده و آن را ردّ می کند.[۵۵]

نووی قول تسطیح را به شافعی، مالک و داود نسبت داده است و ابوحنیفه، ثوری و احمد را جزو قائلین به تسنیم ذکر می کند.[۵۶]با توجه به روایات و شواهد ذکر شده، تسطیح قبور از سنّت های پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می باشد و صحابه آن حضرت نیز به آن عمل می کردند؛ اما احمد بن حنبل، ابوحنیفه، مالک و ابن قیم جوزیه و عده ای از شافعیه، بخاطر مخالفت با شیعه، روایت سفیان تمار را با وجود شاذ و مرسل بودن، بر تمامی روایات و شواهد دال بر تسطیح ترجیح داده و یکی دیگر از سنت های ثابت و قطعی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را کنار گذاشته اند.[۵۷]

ابن ابی هریره با پیروی از تفکرات ضد اسلامی و تفرقه افکناننه بنی امیه می گوید: تسنیم بهتر از تسطیح است. وی در بیان علت افضل بودن تسنیم، می نویسد: مسطح نمودن قبرها شعار و علامت روافض است لذا بهتر است اهل سنت با شیعه مخالفت کند.[۵۸]

ابن قدامه نیز با مستند قرار دادن روایت مرسل و غیرمعتبر سفیان تمار، از استدلال ابن ابی هریره پیروی کرده و تسنیم را افضل دانسته است و با اهل دنیا و اهل بدعت خواندن شیعیان، دلیل ترجیح تسنیم را این گونه بیان می کند: «و لأنّ التسطیح یشبه أبنیه أهل الدنیا و هو أشبه بشعار أهل البدع، فکان مکروها.»[۵۹]

ابوعلی طبری نیز با پیروی از همین تفکر می نویسد: سزاوار است قبور در زمان ما مسنم باشند؛ زیرا مسطح قرار دادن قبور از شعارهای رافضه (پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام) است.[۶۰]نووی شافعی با پذیرش سنّت بودن تسطیح قبور از استدلال ابن ابی هریره و همفکران او ناراحت شده و می نویسد: جمهور علما استدلال ابن ابی هریره را نمی پسندند؛ زیرا اگر عمل کردن شیعیان به سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله دلیل ترک کردن و کنار گذاشتن سنت های پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله باشد، باید بسیاری از واجبات و مستحبات را ترک کنیم و کنار بگذاریم.[۶۱]

چگونگی حنک انداختن

عبدالرحیم بن حسین عراقی شافعی معروف به حافظ عراقی (۷۲۵ -۸۰۶ هجری قمری) با پذیرش و تأیید مطابقت نحوه حنک انداختن عالمان شیعه با سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، تحت تأثیر تفکرات امویان و ابن تیمیّه قرار گرفته و مهمترین دلیل خود برای رد این عمل را موافقت شیعیان با این سنت بیان می کند و می نویسد: چون این گونه حنک انداختن از شعارهای شیعیان است، شایسته است اهل سنت از آن اجتناب کنند تا به شیعیان شباهت پیدا نکنند.[۶۲]

نحوه پیچیدن عمامه

زرقانی با پذیرش و اعتراف به مطابقت نحوه عمامه بستن علمای شیعه با سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، به خاطر مخالفت با شیعه، اهل سنت را به ترک این سنت پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله سفارش می کند و می نویسد: سنت در بستن عمامه، همان روشی است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله داشت و بستن عمامه به آن شیوه در واقع تطبیق سنت است؛ اما چون امروزه این گونه عمامه بستن از شعارهای شیعیان است و علمای شیعیان عمامه های خود را این گونه می بندند، شایسته است اهل سنت برای این که به شیعیان مشابهت پیدا نکنند، (سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله را کنار بگذارند) و عمامه هایشان را به گونه دیگری ببندند.[۶۳]

عدد تکبیرات نماز

درباره تعداد تکبیرات نماز میت روایات مختلفی از سنّت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و عمل صحابه آن حضرت، در منابع روایی اهل سنت نقل شده است. براساس این روایات و بدون در نظر گرفتن صحت یا سقم آن ها و با قطع نظر از روایات اهل بیت علیهم السلام، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و صحابه آن حضرت در بعضی از نمازها چهار تکبیر و به تعدادی از جنازه ها پنج تکبیر و در برخی موارد شش تکبیر و گاهی مواقع هفت، هشت و نه تکبیر گفته اند.

با توجه به روایات و مطالب موجود در کتاب های اهل سنت، سنت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله درباره تعداد تکبیرات نماز میت، مختلف بوده است.

حضرت علی علیه السلام، زید بن ارقم، حذیفه بن یمان[۶۴]، عبدالله بن مسعود[۶۵]، ابووائل، معاذ بن جبل و اصحاب وی[۶۶] و ابو یوسف یکی از اصحاب ابوحنیفه از کسانی هستند که بیش از چهار تکبیر را نیز جایز می دانند.

عبدخیر می گوید: حضرت علی علیه السلام بر جنازه های اهل بدر (کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند) شش تکبیر و بر سایر اصحاب پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله پنج تکبیر و بر جنازه افراد معمولی چهار تکبیر می گفتند.[۶۷]

عبدالعزیز بن حکیم می گوید: پشت سر زید بن ارقم بر جنازه ای نماز خواندم. زید بن ارقم در نماز خود پنج تکبیر گرفت و پس از نماز رو به مأمورین کرد و فرمود: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله (این گونه نماز میت می خواندند و) و پنج تکبیر می گفتند.[۶۸]

ابن ابی لیلی می گوید: زید بن ارقم در نماز بر جنازه ای پنج تکبیر گفت و هنگامی که با پرسش نمازگزاران مواجه شد، فرمود: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله (این گونه نماز میت می خواندند و) پنج تکبیر می گفتند.[۶۹]

ترمذی پس از نقل حدیث زید بن ارقم می نویسد: حدیث زید بن ارقم حدیث حسن و صحیح است و عده ای از عالمان از اصحاب پیامبر و همچنین عده ای از عالمان تابعین نیز همین قول را پذیرفته اند و تکبیرات نماز میت را پنج تکبیر می دانند.[۷۰]

عبدالله بن معقل، شعبی و حنش بن معتمر کنانی می گویند: حضرت علی علیه السلام در نماز بر جنازه سهل بن حنیف شش تکبیر و بنا به نقلی پنج تکبیر گفتند.[۷۱]

بخاری در کتاب «التاریخ الصغیر» خود همین ماجرا را از عبدالله بن معقل نقل می کند و می نویسد: امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نماز خود بر جنازه سهل بن حنیف شش تکبیر گفتند [۷۲] اما در صحیح خود همین روایت را بدون ذکر عدد تکبیرات چنین نقل می کند: «أنّ علیّاً علیه السلام کبر علی سهل بن حنیف فقال أنّه شهد بدراً».[۷۳]

عیسی بن موسی هاشمی در نماز خود بر جنازه سفاح اولین خلیفه بنی عباس پنج تکبیر گفت.[۷۴]

نمازهای خوانده شده بر جنازه های خلفای بنی عباس تا زمان القائم بالله دارای پنج تکبیر بوده است.[۷۵]

القادر بالله در نماز بر جنازه الطائع بالله که در سال ۳۹۳ هجری قمری از دنیا رفت، پنج تکبیر گفت.[۷۶]

کسانی که همچون احمد بن حنبل، شافعی، مالک بن انس، سفیان ثوری، ابن مبارک و اسحاق بیش از چهار تکبیر را جایز نمی دانند، به سنت و قول عمر بن خطاب عمل می کنند و آن را بر قول و عمل پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و صحابه مقدم می دارند. این گروه به تبعیت از تفکر بنی امیه مخالفت با شیعیان را یکی از مهم ترین دلایل قبول و ترجیح چهار تکبیر می دانند.

ابو هلال عسکری می نویسد: عمر بن خطاب اولین کسی بود که دستور نماز میت را با چهار تکبیر بخوانند.[۷۷]

ابو وائل می گوید: در زمان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در نمازهای میت، چهار، پنج، شش و هفت تکبیر گفته می شد. عمر بن خطاب اصحاب پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله را جمع کرده و درباره تعداد تکبیرات نماز میت از آنان سؤال کرد. هر کدام از صحابه آنچه را مشاهده کرده بودند به اطلاع عمر رساندند. عمر دستور داد از این بعد چهار تکبیر گفته شود.[۷۸]

مازَری[۷۹] یکی از شارحان صحیح مسلم در کتاب «المعلم بفوائد مسلم» می نویسد: بعضی معتقدند در نماز میت باید پنج تکبیر گفت؛ اما چون پنج تکبیر گفتن از شعارها و علامات شیعه است، باید آن را ترک کرد.[۸۰]

مقدم داشتن قول صحابی بر سنّت رسول الله صلّی الله علیه و آله

بغوی پس از مطرح کردن این سؤال که : نمازهای نافله به جماعت خوانده می شود یا قرادا؟ هر دو احتمال را موجه دانسته و به ذکر ادله هر دو قول پرداخته است. وی برای اثبات افضلیت جماعت، به فعل عمر بن خطاب استناد کرده است و می نویسد: عمر بن خطاب دستور داد مردم نماز های نافله را به امامت ابی بن کعب به جماعت بخوانند[۸۱] و برای تثبیت افضل بودن فرادا، به سنّت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله تمسک کرده است و می نویسد: چون پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله چند شبی را در مسجد نوافل ماه رمضان را به جا آوردند و باقی مانده ماه را در منزل به جا آوردند و از منزل بیرون نرفتند و فرمودند: در منازلتان آن را به جا آورید؛ چون بهترین و با فضیلت ترین نمازها آن است که در خانه خدا خوانده شود، مگر نمازهای واجب.[۸۲]

بغوی پس از ذکر مطالب یاد شده، عمل عمر را حجت دانسته و آن را بر فعل و قول پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله مقدم داشته و می نویسد: «و الأوّل أصحَ»[۸۳].

آیا عمل کردن شیعه و پایبندی آنان به سنّت های پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، نقطه ضعف و ضد ارزش شمرده می شود؟!

آیا پیروی شیعه از سنّت های ثابت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله ، دلیل موجهی برای مخالفت با سنّت های پیامبر صلّی الله علیه و آله است؟ آیا پیروی و ترویج این تفکر باعث دور شدن از سنت های پیامبر صلّی الله علیه و آله و موجب تفرقه میان مسلمانان نیست؟

 

 منبع: کتاب شناخت وهابیت/نجم الدین طبسی


 

[۱]– «و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء إلی ترک بعض المستحبات إذا صارت شعاراً لهم ـ أی الشیعه ـ فإنّه  و أن لم یکن الترک واجباً لذلک و لکن فی إظهار ذلک مشابهه لهم، فلایتمیّز السنّی من الرافضی و مصلحه التمیز عنهم لأجل هجرانهم و مخالفتهم أعظم من مصلحه هذا المستحب». ابن تیمیّه حنبلی، منهاج السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه القدریه: ج۲، ص۶۱۵٫

[۲]– «اعتلّ عثمان و هو بمنی، فأتی علیّ، فقیل له: صلّ بالناس، فقال: إن شئتم صلّیتُ لکم صلاه رسول الله علیه السلام ، یعنی رکعتین، قالوا: لا، إلّا صلاه أمیرالمؤمنین، یعنون عثمان أربعاً، فأبی». ابن حزم اندلسی ظاهری، المحلّی: ج۴، ص۲۷۰، صلاه المسافر، مسأله ۵۱۲٫

[۳]– علمای جرح و تعدیل وی را با عناوینی همچون «الإمام»، «القدوه»، «الوزیر العادل»، «الفقیه»، «من جله التابعین»، «کان ثقه، عالماً، فاضلا، کثیر العلم»، «ما رأیت شامیاً أفضل من رجاء بن حیوه»، «کان سید أهل الشام فی أنفسهم» و «ما من رجل من أهل الشام أحبّ إلی أن أقتدی به من رجاء بن حیوه» معرفی کرده اند. رجاء که از تابعین به شمار می رود از افرادی همچون: معاذ بن جبل، ابوالدرداء، عباده بن صامت، عبدالله بن عمرو، معاویه، ابوسعید خدری، ابوامامه باهلی، محمود بن ربیع، ام الدرداء و عبدالملک بن مروان روایت نقل کرده است و افرادی همچون: مکحول، زهری، قتاده، عبدالملک بن عمیر، ابن عون، حمید الطویل، اشعث بن ابی الشعثاء و محمد بن عجلان از او روایت نقل کرده اند. وی در دربار سلیمان بن عبدالملک و عمر بن عبدالعزیز از جایگاه ویژه ای برخوردار بود و در حدود سال ۱۱۲ هجری قمری (در اوائل حکومت هشام) از دنیا رفته است. ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج۴، ص ۵۵۷-۵۶۱، شرح حال رجاء بن حیوه، ش ۲۲۰٫

[۴]– «کان معاویه ینهی عن الحدیث یقول: لاتحدثوا عن رسول صلّی الله علیه و آله … و ما سمعتُه یروی عن رسول الله صلّی الله علیه و آله إلّا یوماً واحداً». ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر: ج۶۲، ص ۱۱۶، شرح حال معاویه بن ابی سفیان، شماره ۷۶۶۱٫

[۵]– «لمّا طالت خصومه عبدالرحمن بن خالد بن الولید و نصر بن حجاج عند معاویه فی عبدالله بن حجاج مولی خالد بن الولید، أمر معاویه حاجبّه أن یؤخر أمرهما حتّی یحتفل مجلسه، فجلس معاویه و قد تلفّع بمُطرف خَزّ أخضر و أمر بحجر، فأدنی منه و ألقی علیه طرف المطرف، ثمّ أذن لهما و قد احتفل المجلس، فقال نصر بن حجاج: إخی و ابن أبی، عهد إلیّ أنّه منه. و قال عبدالرحمن: مولای و ابن عبد أبی و أمته، ولد علی فراشه. فقال معاویه: یا حرسنّی! خذ هذاالحجر ـ و کشف عنه ـ فادفعه إلی نصر بن حجاج و قال: یا نصر! هذا ما لَکَ فی حکم رسول الله صلّی الله علیه و آله ، فإنّه قال: الولد للفراش و للعاهر الحجر. فقال نصر: أفلا أجریتَ هذاالحکم فی زیاد یا أمیرالمؤمنین؟ قال: ذلک حکمُ معاویه و هذا حکمُ رسول الله صلّی الله علیه و آله ». ابن عبدربه اندلسی، العِقد الفرید: ج۶، ص۱۳۳ ۱۳۴، کتاب المرجانه الثانیه فی النساء و صفاتهنّ، باب فی الأدعیاء.

[۶]– «عبدالله بن بریده قال: دخلتُ أنا و أبی علی معاویه، فأجلسنا علی الفرش، ثمّ أتینا بالطعام، فأکلنا، ثمّ أتینا بالشراب، فشرب معاویه، ثمّ ناول أبی ثمّ قال: ما شربته منذ حرّمه رسول الله صلّی الله علیه و آله، ثمّ قال معاویه: کنت أجمل شباب قریش و أجوده ثغراً و ما شیء کنت أجد له لذه کما کنت أجده». احمد بن حنبل، المسند: ج۵، ص ۳۴۷، حدیث بریده الاسلمی.

[۷]– «عن علی أنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله کان یلبس خاتمه فی یمینه» نسائی: ج۸، ص۱۷۵، کتاب الزینه، باب موضع الخاتم من الید و ابوداود سجستانی، سنن ابی داود: ج۴، ص۹۱، ح۴۲۲۶، کتاب الخاتم، باب ما جاء فی التختم فی الیمین أو الیسار.

[۸]– عن الصلت بن عبدالله بن نوفل قال: رأیت ابن عباس یتختم فی یمینه و لا إخاله إلّا قال: رأیت رسول الله صلّی الله علیه و آله یختم فی یمینه». ترمذی،الجامع الصحیح معروف به سنن ترمذی: ج۴، ص۲۲۸، ح۱۷۴۲، کتاب اللباس، باب ما جاء فی لبس الخاتم فی الیمین و ابوداود سجستانی، سنن ابی داود: ج۴، ص۹۱، ح۴۲۲۹، کتاب الخاتم، باب ما جاء فی التختم فی الیمین أو الیسار.

[۹]– «عن عبدالله بن جعفر أنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله کان یتختم بیمینه» نسائی، سنن النسائی: ج۸، ص۱۷۵، کتاب الزینه، باب موضع الخاتم من الید؛ ترمذی، الجامع الصحیح معروف به سنن ترمذی: ج۴، ص۲۲۸ -۲۲۹ ، ح ۱۷۴۴، کتاب اللباس، باب التختم بالیمین و احمد بن حنبل، المسند: ج۱، ص۲۰۴٫

[۱۰]– «و فی الباب عن علی و جابر و عبدالله بن جعفر و ابن عباس و عائشه و أنس».ترمذی، الجامع الصحیح معروف به سنن ترمذی: ج۴، ص۲۲۸، ذیل حدیث ۱۷۴۱، کتاب اللباس، باب ما جاء فی لبس الخاتم فی الیمین.

[۱۱]– «عن عائشه أنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله کان یختم فی یمینه و قبض و الخاتم فی یمینه». هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج۵، ص۱۵۳، کتاب اللباس، باب ما جاء فی الخاتم.

[۱۲]– «عن أبی أمامه أنّ النبیّ صلّی الله علیه و آله کان یختم فی یمینه»و هیثمی، مجمع الفوائد: ج۵، ص۱۵۳، کتاب اللباس، باب ما جاء فی الخاتم.

[۱۳]– «عن ابن عمر أنّ صلّی الله علیه و آله صنع خاتماً من ذهب، فتختم به فی یمینه» ترمذی، الجامع الصحیح معروف به سنن ترمذی: ج۴، ص۲۲۷ -۲۲۸، ح ۱۷۴۱، کتاب اللباس، باب ما جاء فی لبس الخاتم فی الیمین و هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج۵، ص۱۵۳، کتاب اللباس، باب ما جاء فی الخاتم.

[۱۴]– «کان النّبیّ صلّی الله علیه و آله و أصحابه یتختّمون فی أیمانهم». ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب: ج۳، ص۳۰۲ ، باب فی أحواله علیه السلام، فی لوائه و خاتمه. به نقل از راغب.

[۱۵]– «أوّل من تختّم بالیسار معاویه». راغب اصفهانی. محاضرات الأدباء” ج۱، ص ۴۷۹٫

[۱۶]– محمد بن عبدالله بن محمد مخزومی معروف به سلامی، در سال ۳۳۶ هجری قمری در کرخ به دنیا آمد و در سال ۳۹۳ هجری قمری از دنیا رفت. ابن خلکان شافعی، و فیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان: ج۴، ص۴۰۳، شرح حال سلامی، ش ۶۶۵٫

[۱۷]– خلفای بنی امیه از فرزندان مروان بن حکم.

[۱۸]– «ذکر السلامی أنّ رسول الله صلّی الله علیه و آله کان یتختّم فی یمینه و الخلفاء بعده، فنقله معاویه إلی الیسار، فأخذ المروانیّه بذلک، ثمّ نقله السفاح إلی الیمین، فبقی إلی أیّام الرشید، فنقله إلی الیسار، فأخذالناس بذلک». زمخشری، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار: ج۴، ص ۴۳۹، باب ۷۵، اللباس و الحلی من القلائد و الأسوره و الخلاخیل و الخواتم و ذکر البسط و المفارش و الوسائد و ما جانس ذلک و ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب: ج۳، ص۳۰۲، باب فی أحواله علیه السلام، فی لوائه و خاتمه.

[۱۹]– «لأنّ الیمین صار شعاراً للروافض». نووی شافعی، المجموع: ج۴، ص۴۶۲٫

[۲۰]– «أن المشروع التختّم فی الیمین و لکن لمّا اتخذته الرافضه جعلناه فی الیسار». علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب: ج۱۰، ص۲۹۹، معاویه فی میزان القضاء.

[۲۱]– «لیس هو فی معظم البلدان شعاراً لهم و لو کان شعاراً لما ترکت الیمین و کیف ترکت السنن لکون طائفه تفعلها». نووی شافعی، المجموع: ج۴، ص۴۶۲٫

[۲۲]– «أنّ علیّاً علیه السلام کان یبالغ بالجهر فی التسمیه، فلمّا وصلت الدوله إلی بنی أمیّه بالغوا فی المنع من الجهر سعیاً فی أبطال أثار علی علیه السلام». فخر رازی اشعری شافعی، التفسیر الکبیر: ج۱، ص ۲۰۶، المسائل الفقهیّه المستنبطه من الفاتحه.

[۲۳]– «أنّ معاویه قدم المدینه، فصلّی بهم و لم یقرأ بسم الله الرحمن الرحیم و لم یکّبر عند الخفض إلی الرکوع و السجود، فلمّا سلّم ناداء المهاجرون و الأنصار: یا معاویه! سرقتَ منّا الصلاه، أین بسم الله الرحمن الرحیم؟ و أین التکبیر عند الرکوع و السجود؟ ثمّ أنّه أعاد الصلاه مع التسمیه و التکبیر». همان، ص۲۰۴٫

[۲۴]– «قال الشافعی: إنّ معاویه کان سلطاناً عظیم القوه، شدید الشوکه، فلولا أنّ الجهر بالتسمیه کان کالأمر المتقرر عند کلّ الصحابه من المهاجرین و الأنصار و إلّا لماقدروا علی إظهار الإنکار علیه بسبب ترک التسمیه». همان، ص۲۰۴، الحجه الرابعه.

[۲۵]– «و أمّا أنّ علی بن أبی طالب علیه السلام کان یجهر بالتسمیه فقد ثبت بالتواتر، و من القتدی فی دینه بعلی بن أبی طالب فقد اهتدی و الدلیل علیه قوله علیه السلام: اللهمّ أدر الحق مع علیّ حیث دار». همان، ص۲۰۴، الحجه الخامسه.

[۲۶]– حسن بن حسین بغدادی معروف به ابن ابی هریره از بزرگان و پیشوایان شافعیه بود که شهرت و آوازه اش بسیار گسترش یافته بود. مدتی منصب قضاوت را عهده دار بود و ریاست مذهب شافعیه نیز به او رسید. فقه را در محضر ابن سریج و ابواسحاق مروزی آموخت. ابوعلی طبری، دار قطنی و بزرگان دیگری از علمای اهل سنت از محضر وی استفاده کردند. یکی از کتاب های وی شرحی بر مختصر مزنی است. وی در سال ۳۴۵ هجری قمری وفات یافت. ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج۱۵، ص۴۳۰، شرح حال ابن ابی هریره، شماره ۲۴۱٫

[۲۷]– أنّ الجهر بالتسمیه إذا صار فی موضع شعاراً لهم فالمستحب الإسرار بها مخالفه لهم». عبدالکریم یافعی، فتح العزیز: ج۵، ص۲۳۳٫ 

[۲۸]– ترمذی، الجامع الصحیح معروف به سنن ترمذی: ج۳، ص ۲۶۰، کتاب الحج، باب ۷۸، ما جاء متی تقطع التلبیه فی الحج.

[۲۹]– بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۷، ص۲۴۵، کتاب الحج، باب جماع أبواب دخول مکه، ح ۹۵۳۰ و نسائی، سنن النسائی: ج۵، ص۲۵۳، کتاب مناسک الحج، التلبیه بعرفه.

[۳۰]– نسائی، سنن النسائی: ج۵، ص۲۵۳، کتاب الحج، التلبیه یعرفه و ابن خزیمه، صحیح ابن خزیمه: ج۴، ص۲۶۰، باب استحباب التلبیه بعرفه.

[۳۱]– حاکم نیشابوری شافعی، المستدرک علی الصحیحین:ج۱، ص۶۳۶، ح۱۷۰۶/۹۸٫

[۳۲]– «یعنی لأجل بغض علی علیه السلام، کان (علی علیه السلام) یتقیّد بالسنن، فهؤلاء ترکوها بغضاً له». نسائی، سنن النسائی: ج۵، ص ۲۵۳، کتاب الحج، التلبیه بعرفه.

[۳۳]– «أنّ علیّاً کان یأمر بالتلبیه فی هذا الیوم فنهی (معاویه) عنها لذلک». محمد بن سلیمان کوفی، مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام، ج۲، ص ۳۰۶ و ۳۲۰٫

[۳۴]– «لعن الله فلاناً عمدوا إلی إعظم أیّام الحج فمحوا زینه و أنّما زینه الحج التلبیه». احمد بن حنبل، المسند: ج۱، ص۲۱۷، مسند عبدالله بن عباس.

[۳۵]– مراد از تسطیح، هموار و صاف بودن قبر است. نه همسطح زمین بودن؛ زیرا بر اساس مستندات و شواهد موجود در منابع اهل سنت، مسلمانان از همان صدر اسلام قبور را مقداری از سطح زمین بالاتر می ساختند و شاید علت آن نیز این بود که قبور مسلمانان زیر پای افراد و عابران قرار نگیرد.

[۳۶]– نووی شافعی، المجموع: ج۵، ص۲۹۵، کتاب الجنائز، لا یزاد فی التراب الذی أخرج من القبر و یسطح القبر.

[۳۷]– قاسم بن محمد بن ابی بکر می گوید: دخلت علی عائشه فقلت: یا أمّاه! أکشفی عن قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله و صاحبیه، فکشفت لی عن ثلاثه قبور لا مشرفه و لا لا طئه مبطوحه ببطحاء العرصه الحمراء…» ابوداود سجستانی، سنن ابی داود: ج۳، ص۲۱۵، کتاب الجنائز، باب فی تسویه القبور، ح۳۲۲۰ و حاکم نیشابوری شافعی، المستدرک علی الصحیحین: ج۱، ص ۵۲۴ و ۵۲۵، ح۱۳۶۸/۱۰۴ ، کتاب الجنائز، حاکم پس از نقل حدیث می گوید: هذا حدیث صحیح الأسناد و لم یخرجاه، ذهبی سلفی نیز حدیث را صحیح می داند.

[۳۸]– «دخلت مع مصعب بن الزبیر البیت الذی فیه قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله، فرأیت قبورهم مستطیره». بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۵، ص۲۹۵، کتاب الجنائز، باب تسویه القبور و تسطیحها، ح ۶۸۵۸٫

[۳۹]– «جُعِلَ قبر أبی بکر مثل قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله مُسطحلً و رُشَّ علیه الماء و أقامت علیه عائشه النوح». ابن سعد، الطبقات الکبری: ج۳، ص۲۰۹، شرح حال ابوبکر، ذکر صفه أبی بکر؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک معروف به تاریخ طبری: ج۲، ص۳۴۹، حوادث ۱۳ هجری قمری، ذکر الخبر عمّن غسّله و الذی کفن فیه أبوبکر و من صلّی علیه و الوقت الذی صُلی علیه فیه و الوقت الذی توفی فیه و ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ: ج۲، ص۷۶، حوادث ۱۳ هجری قمری، ذکر وفات أبی بکر.

[۴۰]– مسلم بن حجاج نیشابوری، الجامع الصحیح معروف به صحیح مسلم: ج۲، ص ۳۸۴، کتاب الجنائز، باب الأمر بتسویه القبور؛ بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۵، ص ۲۹۳، کتاب الجنائز، باب تسویه القبر و تسطیحها ح۶۸۵۵؛ نسائی، سنن النسائی: ج۴، ص۸۸، کتاب الجنائز، باب تسویه القبور إذا رفعت و ابوداود سجستانی، سنن ابن داود: ج۳، ص۲۱۵، کتاب الجنائز، باب فی تسویه القبور، ح۳۲۱۹٫

[۴۱]– «عن أبی الهیاج الأسدی قال: قال لی علی بن أبی طالب: ألا أبعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله صلّی الله علیه و آله أن لاتدع تمثالاً إلّا طمسته و لا قبراً مشرفاً ألّا سویته». مسلم بن حجاج نیشابوری، الجامع الصحیح معروف به صحیح مسلم: ج۲، ص۳۸۴، کتاب الجنائز، باب الأمر بتسویه القبور؛ حاکم نیشابوری شافعی، المستدرک علی الصحیحین: ج۱، ص۵۲۴، ح۱۳۶۶/۱۰۲ و ۱۳۶۷/۱۰۳، کتاب الجنائز، نسائی، سنن النسائی: ج۴، ص۸۸، کتاب الجنائز، باب تسویه القبور، ۳۲۱۸ و عبدالرزاق صنعانی، المصنف: ج۳، ص ۵۰۳ و ۵۰۴، کتاب الجنائز، باب الجدث و البیان، ح ۷۴۸۷٫

[۴۲]– «و یُرجَّح التسطیحَ أمرُه صلّی الله علیه و آله  علیّاً علیه السلام أن لا یدع قبراً مشرفاً إلّا سواه». عظیم آبادی، عون المعبود شرح سنن ابی داود: ج۹، ص۲۹، کتاب الجنائز، باب ۷۲ ف یتسویه القبر أو القبور.

[۴۳]– «عن الزهری: أنّ عثمان أمر بتسویه القبور. قال: و لکن یرفع من الأرض شیئاً. فقال: فمروا بقبر أم عمر و بنت عثمان، قال: فأمر به، فسوی». عبدالرزاق صنعانی، المصنف: ج۳، ص۵۰۴، کتاب الجنائز، باب الجدث و البیان، ح۶۴۸۹٫

[۴۴]– «فیه أنّ السّنه أنّ القبر لایرفع عل الأرض رفعاً کثیراً و لا یسنّم، بل یرفع نحو شبرٍ و یسطّح». نووی شافعی، المنهاج فی شرح صحیح مسلم بن الحجاج: ج۳، ص ۳۲ و ۳۳، کتاب الجنائز، باب تسویه القبر، ح ۹۶۸ و ۹۶۹٫

[۴۵]– «و یسطّح القبر و کذلک بلغنا عن النّبیّ صلّی الله علیه و آله أنّه سطح قبر ابراهیم أبنه و وضع علیه حصی من حصی الروضه». شافعی، الأم: ص۳۰۱، کتاب الجنائز، باب الخلاف فی إدخال المیت القبر.

[۴۶]– «و الحصباء لا تثبت ألّا علی قبر مسطح». همان.

[۴۷]– روایات فضاله بن عبید، ابو هیاج اسدی، قاسم بن محمد بن ابی بکر و ابوبداّء.

[۴۸]– ابوبکر بن عیاش می گوید: رأی (سفیان التمار) قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله مسنّماً. بخاری، الجامع الصحیح معروف به صحیح بخاری: ج۱، ص ۲۴۱، کتاب الجنائز، باب ما جاء فی قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله.

[۴۹]– «و متی ما صحّت روایه القاسم بن محمد… فذلک یدلّ علی التسطیح و صحّت رؤیه سفیان التمار قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله مسنّماً فکأنّه غُیِّر عمّا کان علیه فی القدیم، فقد سقط جداره فی زمن الولید بن عبدالملک و قیل: فی زمن عمر بن عبدالعزیز، ثمّ أُصلح و حدیث القاسم بن محمد فی هذا الباب أصحّ و أولی أن یکون محفوظاً». بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۵، ص ۲۹۳-۲۹۵، کتاب الجنائز، باب تسویه القبر و تسطیحها و باب من قال بتسنیم القبور.

[۵۰]– عبدالکریم یافعی، فتح العزیز: ج۵، ص ۲۲۹ -۲۳۱٫

[۵۱]– بخاری می گوید: حدثنا محمد بن مقاتل، أخبرنا عبدالله، أخبرنا أبوبکر بن عیاش، عن سفیان التمار أنّه حدثه أنّه رأی النّبیّ صلّی الله علیه و آله مسنّماً. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری: ج۱، ص ۲۴۱، کتاب الجنائز، باب ما جاء فی قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله.

[۵۲]– «و قول سفیان التمار لا حجّه فیه کما قال البیهقی، لاحتمال أنّ قبره صلّی الله علیه و آله لم یکن فی الأوّل مسنّما». ابن حجر عسقلانی شافعی، فتح الباری بشرح صحیح البخاری: ج۳، ص ۳۰۲ و ۳۰۳، کتاب الجنائز، باب ۹۶ ما جاء فی قبر النّبیّ صلّی الله علیه و آله.

[۵۳]– فکأنّها کانت فی الأوّل مسطحه، ثمّ لمّا بنی جدار القبر فی أماره عمر بن عبدالعزیز علی المدینه من قبل الولید بن عبدالملک، صیّروها مرتفعه».همان.

[۵۴]– «هو من مراسیل البخاری و لم یرو البخاری بسند ابن دینار التمار ألّا قوله هذا». زیلعی حنفی، نصب الرایه تخریج أحادیث الهدایه: ج۲، ص ۳۵۸، باب الجنائز، أحادیث النهی عن تربیع القبور و فی جعلها مسنمه.

[۵۵]– «و لیس کما قال، بل أکثر الأصحاب علی تفضیل التسطیح».

[۵۶]– نووی شافعی، المجموع: ج۵، ص ۲۹۷، کتاب الجنائز، لا یزاد فی التراب الذی أخرج من القبر و یسطح القبر.

[۵۷]– عظیم آبادی، عون المعبود شرح سنن ابی داود: ج۹، ص ۲۶ و ۲۷، کتاب الجنائز، باب ۷۲ فی تسویه القبر أو القبور.

[۵۸]– «لأنّ التسطیح صادر شعاراً للروافض، فالأولی مخالفتهم». نووی شافعی، المجموع: ج۵، ص۲۲۹؛ قسطانی، ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری: ج۲، ص ۴۶۸ و ابن حجر عسقلانی شافعی، فتح الباری بشرح صحیح البخاری: ج۳، ص۳۰۲٫

[۵۹]– ابن قدامه، المغنی: ج۲، ص ۵۰۵، تعلیم القبر بحجر و تسنیمه و الدعاء للمیت بعد الدفن و تلقینه.

[۶۰]– «الأولی فی زماننا أن یسنّم لأنّ التسطیح من شعار الرافضه». نووی شافعی، المجموع: ج۵، ص۲۹۷، کتاب الجنائز، لا یزاد فی التراب الذی أخرج من القبر و یسطح القبر.

[۶۱]– «لو کانت موافقتهم لنا سبباً لترک ما وافقوا فیه لترکنا واجبات و سنناً کثیره». همان.

[۶۲]– «فهل المشروع أرخاءه من الجانب الأیسر کما هو المعتاد أو الأیمن لشرفه؟ لم أرما یدلّ علی تعیین الأیمن إلّا فی حدیث ضعیف عند الطبرانی و بتقدیر ثبوته فلعلّه کان یرخیها من الجانب الأیمن ثمّ یردّها إلی جانب الأیسر کما یفعله بعضهم، إلّا أنّه صار شعاراً للأمامیّه فینبغی تجنّبه لترک التشبّه بهم». علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب: ج۱۰، ص۳۰۰، معاویه فی میزان القضاء. به نقل از زرقانی مالکی در شرح المواهب اللدنیه: ج۵، ص۱۳٫ر.ک: عمده القاری شرح صحیح البخاری: ج۲۱، ص۳۰۸، کتاب اللباس، باب العمائم، شرح حدیث ۲۳٫

[۶۳]– «و السنه أن تلفّ العمامه کماکان یلفها رسول الله صلّی الله علیه و آله، هذا تطبیق السنه و صار الیوم شعاراً الفقهاء الأمامیّه فینبغی تجنّبه، لترک التشبّه بهم». سید علی میلانی، الشهاده بالولایه فی الأذان: ص۴۶، الشهاده بالولایه شعار المذهب. به نقل از زرقانی مالکی، شرح المواهب اللدنیه: ج۵، ص۱۳٫

[۶۴]– «عن یحیی بن الحارث التیمی مولی لحذیفه، عن حذیفه أنّه کبّر علی جنازه خمساً ثمّ قال: رأیت رسول الله صلّی الله علیه و آله فعله». در روایت دیگری آمده است: «أنّه کبّر علی جنازه خمساً، فقیل له، فقال: مولای و ولی نعمتی صلی علی جنازه و کبّر علیها خمساً». ابن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث و الآثار: ج۳، ص۱۸۶، کتاب الجنائز، باب من کان یکبّر علی الجنازه خمساً، ح۵٫

[۶۵]– «عن زاذان: أنّ ابن مسعود کبّر علی رجل من بنی أسد خمساً». همان، ح۳٫

[۶۶]– «عن علقمه بن قیس أنّه قدم من الشام لعبدالله (بن مسعود): أنّی رأیت معاذ بن جبل و أصحابه بالشام یکبّرون علی الجنائز خمساً». همان، ح۴٫

[۶۷]– «عن عبد خیر قال: کان علیّ یکبر علی أهل بدر ستّاً و علی أصحاب سول الله صلّی الله علیه و آله خمساً و علی سائر الناس أربعاً». بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۵، ص ۳۶۴، کتاب الجنائز، جماع أبواب التکبیر علی الجنائز، باب من ذهب فی زیاده التکبیر علی الأربع، ح۷۰۴۴؛ ابن ابی شبیه، المصنف فی الأحادیث و الآثار: ج۳، ص ۱۸۷، کتاب الجنائز، باب من کان یکبّر علی الجنازه خمساً، ح۸٫

[۶۸]– «عن عبدالعزیز بن حکیم قال: صلیتُ خلف زید بن أرقم علی جنازه، فکبر خمساً، ثمّ التفت، فقال: هکذا کبر رسول الله صلّی الله علیه و آله». احمد بن حنبل، المسند: ج۴، ص ۳۷۱، حدیث زید بن أرقم.

[۶۹]– «عن ابن أبی لیلی: أنّ زید بن أرقم کان یکبر علی جنائزنا أربعاً و أنّه کبر علی جنازه خمساً، فسألوه، فقال: کان رسول الله صلّی الله علیه و آله یکبّرها». مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم: ج۲، ص ۳۷۸، کتاب الجنائز، باب الصلاه علی القبر؛ ترمذی، الجامع الصحیح معروف به سنن ترمذی: ج۳، ص۳۴۳، کتاب الجنائز، باب ۳۷ ما جاء فی التکبیر علی الجنازه، ح ۱۰۲۳؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه: ج۱، ص۴۸۲، کتاب الجنائز، باب ۲۵ ما جاء فیمن کبّر خمساً، ح۱۵۰۵؛ ابوداود سجستانی، سنن ابوداود: ج۳، ص۲۱۰، کتاب الجنائز، باب التکبیر علی الجنازه، ح ۳۱۹۷؛ احمد بن حنبل، المسند: ج۴، ص ۳۶۷-۳۶۸ حدیث زید بن أرقم؛ ابن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث و الآثار: ج۳، ص۱۸۶، کتاب الجنائز، باب من کان یکبّر علی الجنازه خمساً، ح ۱ و ۲ و بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۵، ص۳۶۳، کتاب الجنائز، جماع إبواب التکبیر علی الجنائز، باب من روی أنّه کبّر علی جنازه خمساً، ح ۷۰۴۱٫

[۷۰]– «حدیث زین بد أرقم حدیث حسنٌ صحیحٌ و قد ذهب بعض أهل العلم إلی هذا من أصحاب النّبیّ صلّی الله علیه و آله و غیرهم، رأوا التکبیر علی الجنازه خمساً». ترمذی، الجامع الصحیح معروف بن سنن ترمذی: ج۳، ص۳۴۳، کتاب الجنائز، باب ۳۷، ما جاء فی التکبیر علی الجنازه، ح ۱۰۲۳٫

[۷۱]– «عن الشعبی أنّ علیّاً صلّی علی سهل بن حنیف، فکبر علیه ستاً»، «عن عبدالله بن معقل عن علیّ أنّه کبر علی سهل بن حنیف ستاً» و «عن ابن معقل أنّ علیّاکبر علی سهل بن حنیف ستّاً». ابن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث و الآثار: ج۳، ص۱۸۸، کتاب الجنائز، باب من کان یکبّر علی الجنازه سبعاً و تسعاً، ح۶، ۸ و ۹؛ بیهقی شافعی، معرفه السنن و الآثار: ج۳، ص۱۶۵، ح ۲۱۴۳ و ابن سعد، الطبقات الکبری: ج۳، ص ۴۷۲ ۴۷۳٫ شرح حال سهل بن حنیف.

[۷۲]– بخاری، التاریخ الصغیر: ج۱، ص۱۰۶٫

[۷۳]– بخاری، الجامع الصحیح معروف به صحیح بخاری: ج۳، ص ۱۲، کتاب المغازی، باب قصه غزوه بدر.

[۷۴]– «أنّ عیسی بن موسی الهاشمی صلّی علی جنازه السفاح أوّل خلفاء بنی هاشم، فکبر علیها خمس تکبیرات». ابن طاووس، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف: ج۲، ص۲۸۷، مقالاتهم فی أحکام الأموات.

[۷۵]– «أنّ الخلفاء من بنی هاشم إلی زمن الخلیفه القائم بالله کانت الصلوه علی جنائزهم خمس تکبیرات». همان.

[۷۶]– «حدّثنی التنوخی و قال: توفی الطائع للّه فی لیله عیدالفطر سنه ثلاث و تسعین و ثلاثمائه و صلّی علیه القادر بالله فی داره و حضرته و کبر علیه خمساً». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۱۱، ص ۷۹، شرح حال عبدالکریم الطائع لله، ش ۵۷۵۴٫

[۷۷]– «أنّ أوّل من جمع الناس فی صلاه الجنائز علی أربع تکبیرات عمر بن الخطاب». علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب: ج۶، ص ۳۴۵، نوادر الأثر فی علم عمر. به نقل از ابوهلال عسکری در الأوائل: ص ۱۱۳ و سیوطی در تاریخ الخلفاء: ص۱۲۸٫

[۷۸]– «عن أبی وائل قال: کانو یُکبرون علی عهد رسول الله صلّی الله علیه و آله سبعاً و خمساً و ستاً أو قال: أربعاً، فجمع عمر بن الخطاب أصحاب رسول الله صلّی الله علیه و آله، فأخبر کلّ رجلٍ بما رأی، فجمعهم عمر علی أربع تکبیرات کأطول الصلاه». بیهقی شافعی، السنن الکبری: ج۵، ص۳۶۵، کتاب الجنائز، جماع أبواب التکبیر علی الجنائز، باب ما یستدل به علی أنّ أکثر الصحابه اجتمعوا علی أربع و رأی بعضهم الزیاده منسوخه، ح ۷۰۴۷٫

[۷۹]– محمد بن علی بن عمر تمیمی مغربی معروف به مازری، از فقهای مالکیه، در سال ۴۵۳ هجری قمری به دنیا آمده است و در سال ۵۳۶ هجری قمری در مهدیه از دنیا رفته است. زرکلی وهابی، الأعلام: ج۶، ص۲۷۷٫

[۸۰]– «قد قال به (التکبیرات الخمس) بعض الناس و هذاالمذهب الآن متروک لأنّه صار علماً علی القول بالرفض». علامه حلی، تذکره الفقهاء: ج۲، ص۴۷۲، کتاب الوصایا و بحرانی، الحدائق الناضره فی أحکام العتره الطاهره: ج۱۰، کتاب الصلاه، کیفیه الصلاه علی المنافق، السر فی الخلاف بین العامه و الخاصه فی تکبیرات صلاه المیت. به دلیل عدم دسترسی به اصل کتاب، از علامه حلی نقل کردیم.

[۸۱]– «لأنّ عمر جمعهم علی أبی بن کعب».

[۸۲]– «لأنّ النّبی صلّی الله علیه و آله صلّی لیالی فی المسجد ثمّ لم یخرج باقی الشهر و قال: صلّوا فی بیوتکم فإنّ أفضل صلاه المرء فی بیته إلّا المکتوبه».

[۸۳]– بغوی، التهذیب فی فقه الإمام الشافعی: ج۲، ص۲۳۳-۲۳۴، کتاب الصلاه، فصل فی قیام رمضان.