کمک‌های مردمی به جبهه‌ها را معتمدین و ریش سفیدهای شهر می‌آوردند و بیش‌ترشان پیرمردهای مؤمن و متدینی بودند که دوست داشتند در جبهه کاری به‌شان سپرده شود و نمی‌شد به عنوان نیروی رزمی سازمان‌دهی شوند. مرحوم مش احمد معماری، یکی از همین آدم‌های بود که دائم یک پایشان در جبهه بود. مش احمد از قدیمی‌های صنف خیاطی در خوی، پیرمرد با خدا و اهل دلی بود که همراه هر کاروان کمک‌های مردمی عازم جبهه می‌شد و دوست داشت سهمی در جبهه و جهاد داشته باشد، اما کهولت سن مانعش بود. علی که از قبل مش احمد را می‌شناخت و می‌دانست ریش سفید خیاط‌های شهر است و مورد اعتماد همه، سپرد این دفعه که با کاروان کمک‌ها می‌‌آید جبهه، هر چه می‌تواند چرخ خیاطی و خیاط ماهر با خودش بیاورد.

مش احمد هم برخلاف معمول که در هر نوبت آمدنش یکی دو هفته‌ای مهمانمان می‌شد، خیلی نماند و برگشت خوی که مأموریتش را انجام دهد. یکی دو هفته بعد، مش احمد به جای کامیون‌های پر از مواد خوراکی و لباس و وسایل گرمازا، با یک اتوبوس پر از خیاط که باربند و صندوق‌هایش پر از چرخ خیاطی بود، برگشت دزفول و یگان خیاطی‌اش را به خط کرد و برد پیش علی. علی که از دیدن آن همه خیاط ذوق کرده بود، سپرد به یگان مش احمد جای خواب و استراحت بدهیم و فرستاد توی یکی از سوله‌های صفی‌آباد کارگاهشان را دایر کنند.

خیاط‌ها از فردای آن روز مأمور شدند لبه‌ی چادرهای لشکر را با نایلون‌‌های ضخیم که از هر طرف به اندازه‌ی نیم متر بالا می‌آمد بدوزند تا وقتی چادر برپا می‌شود، لبه‌هایش در تماس با خاک به مرور زمان پوسیده نشود و از بین نرود؛ ابتکاری که هم شوق شرکت در جهاد مش احمد را اجابت کرد و هم باعث حفظ چادرهایمان از فرسایش شد. سپرده بود هر روز عصر کار خیاط‌ها که تمام شد، اتوبوس بیاید دنبالشان و ببریم جاهای دیدنی شهر را نشانشان بدهیم.

 

منبع: کتاب « اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح

به نقل از: یوسف کربلای خلیلی (معاون شهید)