زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم
مدح امام حسین علیه السلام؛ شاعر: فدایی مازندرانیزین درد خون گریست سپهر و ستاره هم خون گشت قلب لعل و دل سنگ خاره هم بر سر زدند از الم زاده ی بتولتنها همین نه ...
زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم خون گشت قلب لعل و دل سنگ خاره هم بر سر زدند از الم زاده ی بتولتنها همین نه ...
پس سرخ شد عمامه ی آن سیّد جلیلتیغ آن چنان زدند که لرزید، جبرئیل زینب به فکر آن که یتیمان اهل بیتچون بگذرند از بر آن ...
چون صبا دید به صحرا، بدن بی کفنش خاک می ریخت به جای کفنش بر بدنش چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد حمدِ ...
کیست این کشته که جان همه قربان تنش!خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش مصحف فاطمه در قلزم خون افتادهآیه آیه شده چون صفحه ی قرآن، ...
شهید عشق که بگذشته از سر بدنشعدوی تنگ نظر جامه میبرد ز تنش تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنانچه حاجت است؟ دگر، ...
شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنشتو خصم بین که به یغما، زره برد ز تنش زره به غارت اگر برد، خصم خیره چه غم؟که ...
لباس کهنه بپوشید، زیر پیرهنشمگر که بر نکشد خصم بدمنش ز تنش لباس کهنه چه حاجت؟ که زیر سمِّ ستورتنی نماند که پوشند جامه یا کفنش که ...
ﭘﯿﮑﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﺭه ﻭ ﺑﺮ ﻧﻮﮎ ﻧﯽ ﺳﺮﺵ ﮔﻮﯾﻢ ﺯ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﺳﺮﺵ ﯾﺎ ﺯ ﭘﯿﮑﺮﺵ؟ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﺯ ﺳﺮﺵ، ﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺷﻤﺮ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ...
خونی که شد روان ز تن پُر جراحتشامروز نافه گشته، ببویید تربتش این خاک مُشک بو ز جگرهای سوخته استکز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش سیبی ...
به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز» بدین شرف که شدم کشته محبت تو «چه شکر گویمت؟ اى کارساز ...
سر زد ز شرق معرکه، آن تیغ گرم سیرعشق غیور بود و برآمد به نفی غیر تیغی چنان فصیح، به تبیین دین حقتیغی چنان صریح، به ...
روزی که شد به نیزه، سر آن بزرگوارخورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوهابری به بارش آمد و بگریست زار ...
تـیـرستـم چـو بر دل سلطـان دیـن رسیـد بس بی امـان به قـلب رسـول امیـن رسیـد تنها نه این خدنگ به قلبـش رسیـد و بـس تـیـر دگـر بر آن ...
چون نوبت قتال به سلطان دین رسیدافغان اهل بیت ، به عرش برین رسید غوغای “الوداع” و هیاهوی “الفراق“از چار سوی ، بر فلک هفتمین رسید چون ...