زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

 خون گشت قلب لعل و دل سنگ خاره هم‌

 

بر سر زدند از الم زاده ی بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم‌

 

بستند راه مهلت او از چهار سو

تنها نه راه مهلت او راه چاره هم‌

 

کردند قتل عام به نوعى که شد قتیل

از کودکان آل نبى، شیرخواره هم‌

 

بر قتل شیر خواره نکردند اکتفا

تاراج برده‌اند زکین گاهواره هم‌

 

از کینه، استخوان بر و سینه‌اش شکست

تنها نه سنگ ظلم، که از سُمِّ باره هم‌

 

در تاختند باره بر آن جسم پاره اش

یک باره بس نبود که هفتاد باره هم

 

بر خور نشست، از اثر نعل میخ کوب

تنها نه نقش ماه که نقش ستاره هم‌

 

بگذاشتند پیکر مجروح او به خاک

نگذشته‌اند ز آن بدن پاره پاره هم‌

 

آن پیکر شریف چو بر روى خاک ماند

بر روى او پیاده گذشت و سواره هم‌

 

شد پاره، گوشِ پردگىِ گوشواره عرش

تاراج گشت زیور و خلخال و یاره هم‌

 

شاعر: فدایی مازندرانی