به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز

«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز»

 

بدین شرف که شدم کشته محبت تو

 «چه شکر گویمت؟ اى کارساز بنده نواز»

 

ز شاه راه شهادت چو بگذرى اى دوست!

«بسا که بر رخ دولت کنى کرشمه و ناز»

 

به خون وضو نکند، گر قتیل راه وفا

«به قول مفتى عشقش، درست نیست نماز»

 

به آستان جلالت، جبین به عجز نهم

 «که کیمیاى مرا دست خاک کوى نیاز»

 

سرم به عرش سنان بهْ، تنم به فرش تراب

 «که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز»

 

ازل به گوش دلم، پیر مى فروشان گفت:

 «در این سراچه بازیچه، غیر عشق مباز»

 

به جز خیال تو، اسرار دل که را گویم؟

«چو سرو راست در این باغ، نیست محرم راز»

 

به عشق دوست قسم! هر بلا رود سرم

«من آن نی ام که از این عشق بازى آیم باز»

 

چه جای گفته ناجور چون تویی؟«عابد»!

«در آن مقام، که «حافظ » بر آورد آواز»

 شاعر: محمّد عابد تبریزى (عابد)