پس سرخ شد عمامه ی آن سیّد جلیل

تیغ آن چنان زدند که لرزید، جبرئیل

 

زینب به فکر آن که یتیمان اهل بیت

چون بگذرند از بر آن تشنه لب قتیل

 

زینب بگو که با خودش آیینه آورد

بوی بهشت می دهد این کشته جمیل

 

راوی نوشت: پیش تر از کاروان شام

سوی مدینه، قافله ناله شد گسیل

 

زیرا که گفته بود نشان شهادت است

چون در مدینه خون شود، آن تربت اصیل

 

در خاک و خون کشیده شد آن قامت رشید

لب تشنه سر بریده شد، آن نازنین نخیل

 

در خون خود خضاب شد، آن روی بی نظیر

بر نیزه آفتاب شد، آن رأس بی بدیل

 

در ماتمش به تسلیت خاتم آمدند

از آسمان کلیم و مسیح، ‌آدم و خلیل

 

آنک سری که همسفران را دهد سلام

آیینه ای که گم شدگان را شود دلیل

 

بی سر به خیل گم شده گوید که «الصّلا»

بی تن، سراغ قافله جوید، که «الرّحیل»

 

وای! این غبار سرکش مجنون از آن کیست؟

آه این کلاهخود پر از خون، از آن کیست؟

 

شاعر: محمّد سعید میرزایی