غسل جمعه
شهید محمّد نصراللهی«اواخر پاییز و اوایل زمستان بود، از غرب به سمت جنوب میرفتیم. من بودم، سلیمانی بود و محمّد. جمعه بود. توی ماشین صحبت میکردیم و ...
«اواخر پاییز و اوایل زمستان بود، از غرب به سمت جنوب میرفتیم. من بودم، سلیمانی بود و محمّد. جمعه بود. توی ماشین صحبت میکردیم و ...
شهید بزرگوار سؤال کرد: «اگر نماز بخوانیم کسی چیزی نمیگوید؟» گفتم: «چطور میخواهی اگر کسی چیزی بگوید، نماز نخوانی؟» گفت: «نه، برای اینکه با اوضاع ...
از ناحیهی سر، مجروح شده بود و در بیمارستان مشهد در اتاق مجاور من بستری بود. نزدیکیهای اذان صبح، مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت: ...
در محاصره بودیم. پناهگاه ما فقط یک کانال باریک بود که کمتر از صد متر با دشمن فاصله داشت. وقتی نماز ظهر شد، در کانال، ...
امیر فرهادیان فرد با آن شوخ طبعی خاصش که از سنگر میآمد بیرون بالای خاکریز میگفت: «اینک امیر سیاه، مردی از گلکوب!» بچهی محلهی گلکوب ...
ویژگی بارز دیگر حاج یونس هم این بود که همان شیرمردی که صبحها در صحنههای نبرد میغرید، زاهدی بود که شبها با گردن کج و ...
باد سردی میوزید. سرما بیداد میکرد. همه کنار هم، در سنگر خوابیده بودیم. پس از مدتی، یک به یک بیرون رفتیم و وضو گرفتیم و ...
پس از ساعت ۱۲ شب دگیر کسی او را در چادر نمیدید. او میرفت تا نماز شبش را بخواند. کنار در چادر میخوابید تا بتواند ...
همسرش میگوید: سفارش میکرد که نماز شب بخوانید که در آن اسرار عجیبی نهفته است. من فکر میکنم که نحوهی خواندن خدا توسط او با ...
همسرش میگوید: گاهی که اتفاق میافتاد و گذری به تفرّجگاه و باغ و بستانی داشتیم، ناگهان میدید که با یک جمله «همین جا باشید الان ...
مادر شهید حسن باقری بعد از شهادتش میگفت: «شنیده بودم که برادرهای رزمنده و فرماندهان آنها در جبهه پشت سر فرزندم حسن، نماز میخوانند. من ...
در طول ده سال زندگی مشترکمان، هیچگاه ندیدم که نماز محمّد قضا یا حتی دیر شود. در طول مسافرتهایی هم که با هم داشتیم، هرگاه ...
توی چلهی زمستان، که حتی از زور برف و سرما چارپادارهای «امامزاده داوود» از رفتن به آنجا خودداری میکردند، میگفت: «بریم امامزاده داوود». آن هم ...
چفیهای به گردن و کتابی در دست. تنهای تنها از قرارگاه خارج شد. حدود دو کیلومتری از اردوگاه فاصله گرفته بود. به درون تپههای منطقه ...