عملیات والفجر سه بود. از دهلران حرکت کردیم به سمت منطقه‌ی عملیات. وقت اذان صبح شده بود، ولی نمی‌توانستیم بایستیم. باید زودتر خودمان را می‌رساندیم. توی ماشین همه‌اش نگران نمازمان بود. گفت: «در حال حرکت نمازتان را بخوانید.»

نگاهش کردیم. آسمان هنوز تاریک بود. گفت: «اگر رسیدیم و وقت نماز باقی بود، دوباره می‌خوانیم.»

لحظه‌های حساسی بود. دشمن پاتک کرده بود و هر ثانیه‌اش ارزش داشت. آماده شدیم برای نماز؛ آن هم در آن حالت. میرحسینی گفت: «به هر طرف که خواندید، خواندید.»

در همان حال نمازمان را خواندیم، ولی چه نمازی بود آن نماز صبح. نشسته و چمپاتمه زده، در تکان تکان ماشین و… هیچ وقت آن نگاه نگران میرحسینی را فراموش نمی‌کنم.


رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص ۹۵٫ /  نماز، ولایت، والدین، ص ۲۶٫