شهید بزرگوار سؤال کرد: «اگر نماز بخوانیم کسی چیزی نمی‌گوید؟» گفتم: «چطور می‌خواهی اگر کسی چیزی بگوید، نماز نخوانی؟» گفت: «نه، برای این‌که با اوضاع و احوال این‌جا آشنا شوم، سؤال کردم.» ساعت حدود چهار بعد از ظهر بود که گفتم: «برای این‌که خیالت راحت باشد، بیا همین جا کنار چادر ما نماز بخوان.» خیلی خوشحال شد. نماز ظهر را ادا نمود. رکعت دوم نماز عصر را می‌خواند که دیدم سر کار ستوان نامجو در حالی که تقویمی در دست داشت، جلو آمد و بی‌آن‌که کسی متوجه گردد، از اتیکتی که روی سینه‌ی شهید بود، اسم دانشجو حسن اقارب پرست را یادداشت کرد و رفت.

حدود یک سال بعد که در منزل دوست مشترکمان مرحوم سروان رحیمی همراه با شهید اقارب‌پرست مهمان بودیم، فهمیدم که سروان نامجو اسامی تمامی دانشجویانی را که نماز می‌خواندند، در دفترچه‌ی یادداشت خود دارد و نکته‌ی جالب آن‌که، دانشکده در سال ۱۳۴۴ برای نخستین بار گویا هزار نفر دانشجو از طریق کنکور گرفته بود که با دانشجویان دو سال قبل حدود یک هزار و پانصد نفر می‌شدند. سروان نامجو در بین این همه، حدود ۵۳ نفر را که نماز می‌خواندند، شناسایی کرده بود، که از این عده، سی و  دو نفر اصفهانی بودند. خوب به یاد دارم که شهید نامجو به اقارب پرست گفت: «از سال ۱۳۴۰ الی ۱۳۴۵ دانشجوی اصفهانی که نماز نخواند، نداشتیم، جز یک نفر.»

فردا که به دانشکده رفتیم، دیدم شهید اقارب پرست با آن دانشجو خیلی گرم گرفته، لذا با خودم گفتم، چه چیزی باعث شده است که ایشان با یک آدم تارک الصلاه در پارک زیبای دانشکده بنشیند و بستنی بخورد. دو ماهی از آن تاریخ گذشت و بار دیگر به دعوت شهید نامجو در منزل ایشان جمع شدیم. وقتی لیست را مشاهده کردم، دیدم نام دانشجویی را که نماز نمی‌خواند، به عنوان فردی نماز خوان به لیست اسامی افزوده، آن‌گاه راز بستنی خوردن را فهمیدم.

دانشجوی مورد بحث پس از چند برخورد کوتاه با شهید بزرگوار، به جمع نمازگزاران پیوسته بود. این حرکت به تدریج در دیگر دا نشجویان نیز تأثیر گذاشت؛ به طوری که در اوایل دی ماه ۱۳۴۵ او را در حال وضو گرفتن دیدم. ادای احترام کرده، لحظه‌ای توقف کردم تا کارش تمام شد. تعدادی از دوستان اطراف ما جمع شده، جوّ خاصی در آن لحظه پدید آمد. بیش از بیست نفر آستین‌ها را بالا زده، وضو گرفته بودند و هر کسی سعی می‌کرد خود را بیشتر به وی نزدیک کرده، به نحوی وضو ساختن خویش را به او بنمایاند.

خُلق و خوی بخصوصی داشت که همه دلشان می‌خواست به نحوی خود را در دل او جا کنند. بهترین راه دوستی با شهید، پرسیدن سؤالات دینی و مذهبی بود و ایشان چنان با خونگرمی پاسخ می‌دادند که سؤال کننده هنوز جواب خودش را نشنیده، دنبال سؤال دیگری می‌گشت.

مطلب دیگری که جوّ دانشکده را دگرگون کرده بود، این‌که دانشجویان متوجه شده بودند دست پنهانی در کار است که با تشویقات پیاپی و مرخصی‌های هفتگی، محیط را برای افرادی که نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند، مساعد می‌کند.  این امر حتی افراد لاقید و بی‌بند و بار را به تفکر وا می‌داشت که بهتر نیست دو رکعت نماز بخوانیم و از آن موهبت‌ها برخوردار شویم؟ البته تمامی پرسنل دانشکده می‌دانستند که تمام این جریانات از یک نقطه سرچشمه می‌گیرد و آن هم کسی نیست جز سر کار ستوان یکم نامجو (شهید سرتیپ نامجو)، که نام تمامی کسانی را که نماز می‌خواندند، می‌دانست، زمینه‌های لازم را جهت انجام فرایض دینی برای آن‌ها فراهم می‌نمود و آن‌ها را به عناوین مختلف مورد تشویق قرار می‌داد.

در آن زمان شهید اقارب ‌پرست به منزله‌ی چشم و گوش او بود. خداوند آنان را در جوار رحمت خود معزّز دارد که در ظرف ده سال قبل از انقلاب، تار و پود ارتش ستمشاهی را از لحاظ زیربنایی دچار تحول کردند.


رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص۷۷ تا ۸۰٫/ تا منزلگاه عشق، صص ۱۷ ۱۵٫