ثقلین
TasvirShakhesshahid9

هر شب باید عملیات کنیم

شهید مهدی امینی

تجهیزاتم را می‌بندم. همه‌ی بچّه‌ها آماده می‌شوند. «چطور می‌شود با پانزده نفر به عملیات رفت؟»این سؤالی است که از ذهنم می‌گذرد و حرف‌های «مهدی» در ...

TasvirShakhesmarefat12

یک لحظه خدمت در جبهه

شهید قاسم باشتینی

برادرم قاسم، مدتی از وظیفه‌ی سربازی خود را در جبهه گذرانده بود. وقتی به مرخصی آمد، به او پیشنهاد کردم استشهادنامه‌ای تهیه کنم تا او ...

TasvirShakhesshahid8

مسؤولیت‌پذیر

شهید دکتر محمد علی رهنمون

به رهنمون گفتم: «داداش هر کس توی جنگ سهمی داره، تو بیشتر از سهمت هم رفتی جبهه. حالا که دیگه بابا شده‌ای، باید هوای خانواده‌ات ...

TasvirShakhesShahidGomnam15

وظیفه‌ی هر کس در برابر خدا

شهید حسین بامری

وقتی از برادرم حسن می‌شنیدم که مرتب می‌گفت: «خدایا پس من کی شهید می‌شوم!» به او می‌گفتم: «آقا حسن، از خانواده‌ی ما، من در منطقه ...

TasvirShakhesAhmadToosi

فرمان تاریخی امام و وظیفه‌ی من

شهید حسین شیردل کنی

روزی در بسیج «حسین شیردل کنی» را دیدم. گفتم: «کجا می‌روی؟»گفت: «اکنون فرصتی پیش آمده است تا به آرزویی که مدت‌ها داشتم، برسم. می خواهم ...

TasvirShakhesshahid6

ترجیح جبهه بر دانشگاه

شهید علی نقی ابونصری

«علی» همیشه می‌گفت: «هیچ کاری جای جبهه را برای من پر نمی‌کند و هیچ خدمتی به اندازه‌ی جهاد ارزش ندارد.» هرگاه از او خواسته می‌شد ...

TasvirShakhesshahid5

وای به روزی که جبهه خالی باشد

شهید محمد حسن قاسمی طوسی

بین راه رادیو آژیر قرمز کشید. ما چون در جاده بودیم، نمی‌توانستیم به پناهگاه برویم. هواپیماها بالای سر ما پرواز می‌کردند. در صد متری کنار ...

TasvirShakhesbasiraT14

 باری بر دوش

شهید سید محسن حسنی

از شهادت «فاضل الحسینی» به بعد، کل گردان حول محور «سید محسن» می‌چرخید. تدبیر فرماند‌هی‌اش در زمان عملیات و پاتک‌های شدید دشمن، باعث شد که ...

TasvirShakhesmarefat7

ماشین سه رنگ

شهید سید سید محسن حسنی

روزی گفت: «مامان! امام گفته‌اند جبهه‌ها را پر کنید. اجازه ‌می‌‌دهی این دفعه مجتبی را هم با خودم ببرم؟»رضایت دادم و قرار شد قبل از ...

TasvirShakhesshahid4

 اولین هدیه‌ی مردمی

شهید حسین روح الامین

اوایل جنگ، برای مأموریتی از «سنندج» به «کرمانشاه» رفتم. در محل اعزام نیروهای «سپاه کرمانشاه»، اولین هدیه‌ی مردمی که یک بسته‌ی کوچک بود، به دستم ...

TasvirShakhesShahid5rrr

من، مال خودم نیستم

شهید سید محسن جنگجویان

اذان مغرب بود که برگشت. یعنی از صبح که از خانه بیرون رفته بود. حالا آمده کمی خسته به نظر می‌رسید. گفتم: «ننه! تو که ...

TasvirShakhesmarefat22

امروز اسلام در خطر است!

شهید علی صادقی

«… مرتیکه! با چهار تا بلوک و چهار تا سنگ فکر می‌کنه می‌تونه مسجد بسازه. مسجد ساختن پول می خواد، عمله می‌خواد، جُربزه می‌خواد…»این حرف‌ها، ...

TasvirShakhesshahid2

روزی که قسم خوردم

شهید دکتر محمد علی فیاض‌بخش

دکتر خسته و کوفته از راه می‌رسید و تازه تلفن مریض‌ها به خانه شروع می‌شد. گاهی هنوز ننشسته، دوباره از خانه می‌زد بیرون. «خانم» چند ...

TasvirShakhesSHAHID1

برادر من

شهید اسماعیل فرجوانی

 شهید حاج اسماعیل فرجوانی که یک دستش را در عملیات بدر تقدیم اسلام عزیز کرده بود، در پیامی به همرزمان خود چنین گفت: ‌ »برادر ...

صفحه 40 از 59« بعدی...102030...3839404142...50...قبلی »