دکتر خسته و کوفته از راه می‌رسید و تازه تلفن مریض‌ها به خانه شروع می‌شد. گاهی هنوز ننشسته، دوباره از خانه می‌زد بیرون. «خانم» چند بار تلفن را از پریز کشید که کسی مزاحم نشود و او بتواند استراحت کند. امّا دکتر فهمید و چقدر عصبانی شد. به «خانم» گفت: «روزی که قسم خوردم، فکر اینجاهاش را هم کردم. من مسئولم خانم»!

«خانم» خوب می‌دانست او چه تعهّدی به مریض‌ها دارد. برای آن‌ها همیشه وقت داشت.


رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل به وظیفه، ص ۱۲٫/ زمانی برای آسودن، صص ۲۸ و ۳۹٫