از شهادت «فاضل الحسینی» به بعد، کل گردان حول محور «سید محسن» می‌چرخید. تدبیر فرماند‌هی‌اش در زمان عملیات و پاتک‌های شدید دشمن، باعث شد که به عنوان فرمانده‌ی گردان «روح‌الله» انتخاب شود. وقتی قرار شد معرفی شود، یکی از بچه‌ها گفت: «یعنی فرمانده‌ی جدید مثل فاضل الحسینی می‌شود؟» آقای «قالیباف» گفت: «شما نمی‌دانید کی هست! در عملیات خیبر برای شناسایی منطقه، با ماشین زده تو دل دشمن، قدرش را بدانید!»

فرمانده که شده بود، خانواده‌اش خبر نداشتند. پسر عمّه‌اش تعریف می‌کرد:«دیدم محسن ناراحت است. پرسیدم محسن! چرا ناراحتی؟»

گفت: «باری بر روی دوشم گذاشته‌اند. نمی‌دانم می‌توانم بلندش کنم یا نه؟»

من که در منطقه بودم و می‌دانستم منظورش چیست، گفتم: «نگران نباش! تو همه‌ی کارهایت با توکّل بر خداست! این کار را هم به خدا بسپار.»

گفت: «می‌ترسم یک وقت نیروهایم طوری شوند و من درست عمل نکنم. فردای قیامت مدیونشان باشم.»


رسم خوبان ۱۷- تعهد و عمل به وظیفه، ص ۲۷ و ۲۸٫/ جرعه عطش، ص ۷۷٫