ثقلین
TasvirShakhesSharafkhanlou

عاشق اسم حسینم علیه السلام

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز تماس گرفت که نمی‌تواند برای تولد بچه‌اش برگردد. گفت «عموی بچه‌ی من تویی و باید جور برادرت را بکشی.» رفتم دنبال خانم و ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

از تک‌تک‌شان رسید بگیر!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

مدام برایم نام می‌نوشت. از کارهایی که می‌کرد. از اخباری که می‌شنید. از اوضاع جبهه. درد دل می‌کرد و پی‌گیر بچه‌های واحد تدارکات شهر خوی ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

انگار که خدا را ببیند!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

اواسط پاییز سال بعد، مهدی باکری فرستاد پی‌اش که تسویه کند از سپاه خوی و برود لشکر عاشورا. خانمش پا به ماه بود. گفتم «علی! ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

چند نکته‌ای از شهید

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

کسی حق نداشت پیش او غیبت کند یا پشت سر کسی حرف نامربوطی بزند. یک واحد تدارکات بود و یک دنیا توقع به‌جا و بی‌جای ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

گوساله نذری

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز رفته بودیم پادگان حر. مش صفر خبر آورده بود که یکی از گاوهایمان زاییده است. علی داشت سر و گردن گوساله را تیمار ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

امام جمعه

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

ناهار را می‌آمد پیش ما که با کارگرها بخورد. یک روز که نمی‌آمد، کارگرها دست به غذا نمی‌زدند تا بیاید. نمازش را هم همان جا ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

قیرمالی

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

سقف کنسول‌خانه کاهگلی بود و باید عایق کاری می‌شد. علی نگران بود باران‌های پاییزی شروع شوند و سقف چکه کند. سپرده بود فکر عایق پشت ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

جواب خدا را چه می‌خواهند بدهند؟!

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

در شهر بین نیروهای سیاسی سر نگاه به مسائل، اختلاف نظر بود و هر کسی می‌خواست سپاه و امکانات و نیروی تبلیغی و میدانی‌اش را ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کار شبهه‌دار

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

سپاه خوی بنا بود تبدیل شود به سازمان نظامی مستقل و کارآمدی که ساختمان سه طبقه‌ی اجاره‌ای کوچه‌ی وزیری، گنجایش نیروهایش را نداشت و به ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

روزی مهمان

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

بعد از ازدواجش بیش‌تر از قبل با هم صمیمی شدیم. مهمان به خانه بردن را دوست داشت. خیلی راحت و بی تکلف بود در پذیرایی ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

سهمیه نفت

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

آن سال‌ها به خاطر کمبود نفت، سوخت زمستانی به صورت کوپنی توزیع می‌شد و مردم برای تهیه نفت در مضیقه بودند. علی برای سپاه سهمیه‌ی ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کیسه آرد

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

آن موقع، آسیاب‌هایی توی شهر بود که گندم مردم را آرد می‌کردند. بیش‌تر خانه‌ها تنور و اسباب نانوایی داشت و مردم هر چند وقت یک ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

کمک به نیازمندان

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

از وقتی دستش می‌رفت توی جیب خودش، مدام پی کمک به این و آن بود. شب‌ها کیسه‌ی آرد می‌برد می‌گذاشت دم در خانه‌ی همسایه‌هایی که ...

TasvirShakhesSharafkhanlou

دنبال چیزی می‌گردی؟

صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو

یک روز با حسن مهدی‌دوست رفته بودیم تبریز برای تحویل مهمات. غروب نبود که رسیدیم خوی. علی مانده بود تا خیالش از بابت سالم رسیدن ...

صفحه 94 از 114« بعدی...102030...9293949596...100110...قبلی »