برای ادای تکلیف باید از همه چیزمان بگذریم!
صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدینپاها و کمرم ترکش خورده بود. بردندم عقب توی پست امداد. مهدی آنجا بود. این طرف و آن طرف میدوید. حتّی سر برانکاردها را میگرفت ...
پاها و کمرم ترکش خورده بود. بردندم عقب توی پست امداد. مهدی آنجا بود. این طرف و آن طرف میدوید. حتّی سر برانکاردها را میگرفت ...
توفیقی بود کنار مهدی بودن. هر لحظهاش، ولی لحظههای تنهایی -لحظههایی که مجبور نبود به خاطر مسئولیتش، به خاطر روحیه دادن به بچّهها، اگر دردی ...
عملیات محرّم بود. توی نفربر بیسیم نشسته بودیم؛ من و آقا مهدی و صادقی خدا بیامرز. از دو شب قبل، کنار مهدی بودم. میدانستم یک ...
کسانی که برخورد مهدی را با بسیجیها، از نزدیک میدیدند، میگفتند: «چه باصفاست، چون خونگرم و صمیمیه با نیروهاش.» امّا اخلاق مهدی، دوست و دشمن ...
هیچ جا مثل خیبر، مهدی را آنقدر زیر فشار و خسته ندیدم. خبر شهادتها، پشت سر هم میآمد. خبر عقبنشینیها، شکسته شدن خط خودی. با ...
گاهی وقتها میشنیدیم زین الدّین آمده. وقتی میرفتیم سنگر فرماندهی سراغش، میدیدیم نیست. میفهمیدیم دوباره رفته سراغ بچّهها. میرفت توی چادرهایشان مینشست، گپ میزد، غذا ...
اگر توی صورت مهدی، توی حالتها و کارهایش دقیق میشدی، میفهمیدی عملیات نزدیک است یا نه. دمدمهای عملیات، حالش عوض میشد. از یک طرف تنهاییها ...
یکی از بچّهها بود که روزنامهها را قبل از آوردن توی اردوگاه چک میکرد. عکس و مطالب مبتذلش را درمیآورد. رفتم سراغش. گفتم: «روزنامه کجاست؟» ...
خبر داده بودند محسن رضایی توی جادهی ارتباطی تصادف کرده و مجروح شده و برگرداندهاندش عقب. این اتّفاق کلّی روحیهی بچّهها رو ضعیف میکرد.به مهدی ...
چیزی که شاید از خیلی از آدمهای جنگ جدایش کند، از دست ندادن خلوتهایش توی بحبوحهی کار است. توی خیبر، یادم هست، شبهایی که یک ...
خب، حرفهایی که دربارهی مهدی میزنند، زیاد است و من وقتی میشنوم، به عنوان مادرش، به عنوان کسی که سهمی در بزرگ کردنش داشتهام، احساس ...
از بچّگی یادش داده بودم، نمازهایش را اوّل وقت بخواند، ولی خودم هم باورم نمیشد اینطور با روحش آمیخته شود. فرماندهی لشکر که شده بود، ...
از همان وقتی که مهدی را باردار شدم، حسی در وجودم به من میگفت باید مراقب باشم؛ چیزی بیشتر از یک بارداری ساده. تمام فکر ...
محمود گفت: توی بیابان بودیم که یک توپ آمد خورد جلوی پایمان منفجر شد، هرچه نگاه کردیم نفهمیدیم از کجا زده اند، تا دوردست ها ...