شهادت آگاهانه
شهید محمّد بهاءالدینسهم من از ارث تو، تمام هستیات بود، همان که تو را در سالهای خون و تظاهرات کوچه به کوچه میبرد، همان که طاغوت نتوانست ...
سهم من از ارث تو، تمام هستیات بود، همان که تو را در سالهای خون و تظاهرات کوچه به کوچه میبرد، همان که طاغوت نتوانست ...
ساعت ۵/۲ تا ۵ صبح وقت نگهبانی من بود. هوا ابری و سرد بود و من با چراغ قوهای کم سو هر حرکتی را زیر ...
روزی از ناحیهی پا و شکم مجروح شده بودی و مدت زیادی را در بیمارستانی در تهران بستری شدی. پیش خود گفتم: دیگر با شهادت ...
من درست میدیدم، هادی تو بودی که با لباس خانه میآمدی و با همان لبخند همیشگیات و صدای مهربانت میگفت: نترس همسرم، من هستم و ...
این شهید غلام حسین عیدیان بود که طلسم مرگ و زندگی را با شهامت خود شکست. او با فریاد الله اکبر، خود را به روی ...
هر چه به عملیات نزدیکتر میشدیم، فرماندهان بیشتر نماز شب میخواندند. یک پتو برمیداشتند و یک فانوس، میرفتند توی سنگر و چاله، و راز و ...
در عملیات بدر مجروح شد. حالش خیلی وخیم بود. موقعی که او را به کرمان آوردند، ماه رمضان بود. از او پرسیدم: «روزه را چه ...
شب به شهرستان نائین رسیدیم. برای نماز و شام توقف کردیم. بعد از شام دیدم هم او خسته است و هم خودم.گفتم: «بهتر است شب ...
از عملیات که برگشتیم، عدهای از دوستانمان شهید شده بودند و عدهای هم مجروح. عقدهای در دلمان بود که باید میترکید و اشک دلهایمان را ...
عملیات والفجر سه بود. از دهلران حرکت کردیم به سمت منطقهی عملیات. وقت اذان صبح شده بود، ولی نمیتوانستیم بایستیم. باید زودتر خودمان را میرساندیم. ...
محمّد مکرّر شبها با خدا راز و نیاز میکرد؛ گریه میکرد؛ نماز شب میخواند. به راستی انسان تعجب میکرد جوانی با این سنّ کم، چقدر ...
زمستان بود و هوا سرد. در مسیر زرند به پابدانا بودیم. به گردنهای رسیدیم که در آنجا راه آهن میکشیدند. ناگهان گفت: «نگه دار.»ماشین را ...
من به همراه شهید بینا برای شناسایی منطقهای حرکت کردیم. برای اینکه مزاحم استراحت گردانهای دیگر نشویم و رزم شبانهی ما ایجاد مزاحمت نکند و ...
نیمه شبی بدخوابی به سرم زد و بیدار در جای خود به سقف نگاه میکردم که دیدم یک نفر آهسته از تخت پایین رفت. با ...